......

......

......

......

۵۵ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

همیشه سعی کنید نوشته‌هایتان را ملموس‌تر کنید؛ برای مثال به دست‌وپا یا چشم‌وگوش یا دیگر اعضای بدن متوسل شوید.


مثال اول: بنویسد پافشاری نکرد؛ چون دستش نرسید. نه‌اینکه اصرار نکرد؛ چون نتوانست‌.


مثال دوم: اکنون که عقلم رسیده است، منتظرم دستم هم برسد تا ان‌شاءالله در «قدس شریف»، روی پاهایم قربانی شوم.

در صورتی که می‌توانستید بنویسید اکنون که به سن بلوغ رسیده‌ام، منتظرم زمانش برسد تا ان‌شاءالله در «قدس شریف»، شهید شوم.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۰۲:۵۰

۱۴آبان۱۳۹۶

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۶ ، ۰۲:۵۲
محمدباقر

-مامان، خواب دیدم سرما را می‌توانم تحمل کنم؛ اما سربازهای بیگانه را پشت درِ خانهٔ‌مان نه!


-دخترم، اوضاعِ الان از کابوسی که دیدی بدتره!


#نه به دخالتِ بیگانه‌ها

#نه به خائن‌های داخلی


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۷:۵۲

۱۳آبان۱۳۹۶

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۶ ، ۱۷:۵۳
محمدباقر

تو باشی، کدام را برمی‌گزینی: آنکه به تحیرت دامن می‌زند تا بیشتر انگشت به‌دهان بمانی یا آنکه راه‌بلد است و راه را می‌نمایاند؟ گرچه می‌گویی راه‌بلد را برمی‌گزینی، بنا به عادت تحیر انتخاب توست. چراکه به مقصودت می‌رسی؛ اما به مقصد نه!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۲:۴۸ ظهر

۱۱آبان۱۳۹۶

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۶ ، ۱۲:۵۲
محمدباقر

۱. نوشته‌هایتان را پس از پنج دقیقه دوباره بخوانید!

اصلاً پیامک‌ها یا پیام‌های تلگرامتان را پس از چند دقیقه کنارگذاشتنِ موبایل، دوباره بخوانید. همان معنای اولی را می‌داد که مدنظرتان بود؟ یا ذهنتان چنان گرم بود و مطلب برایتان روشن که در بازخوانی معنای دیگری هم می‌داد؟


۲. موقع نوشتن، برای ابراز صمیمیت واژه‌‌ها را نشکنید. چرا؟

دلیلش حافظهٔ تصویری مخاطب از واژه‌هاست. برای مثال: می‌گذاری و می‌ذاری درست است ولی میزاری می‌نویسندَش!

دلیلش بدخوانی است. مثلاً: داری میری یا میمونی؟

دلیلش سبکی و شلختگی متن است. نمونه‌اش: مشخصات من و تو و می‌خوان چکار؟ این واو آخری «را» بوده است.

دلیلش یکدست‌نبودن واژه‌ها در متن‌هایتان است؛ به‌طوری‌که یکبار می‌نویسید منو، یکبار من رو، یکبار من را و یکبار من و.

به‌خصوص اگر متن‌هایتان طولانی باشد یا واژه‌های پیش از «واو» متفاوت باشد.

برای صمیمی‌شدن یا راحتی با مخاطب از واژه‌هایی استفاده کنید که در گفتار هم می‌آید؛ اما هیچ گاه واژه‌ها را نشکنید.


پی‌نوشت

این مطلب را دقیق‌ترش می‌کنم. می‌پرورمَش...


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۲:۳۸

۸آبان۱۳۹۶

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۶ ، ۱۵:۰۸
محمدباقر

افسردگی من از زمانی شروع شد که فهمیدم در کارتون یوگی و دوستان، جای امثال من و شما، روی عرشهٔ کشتی نیست. ما همان میمون‌های یک‌شکلی هستیم که محکوم به زیر عرشه‌‌ایم. جالب اینجاست که کشتی‌اش هوایی است، نه دریایی. یعنی که یک جای کار می‌لنگد.


بگذریم، میمون‌ها یعنی ما، محکومیم به سریع‌تر پاروزدن تا یوگی و دوستانش زودتر دنیا را نجات دهند. حق داریم اعتراض کنیم که حقوقمان چه می‌شود؟ دست‌کم این تفاوت را با میمون‌ها داشته باشیم که اعتراض کنیم. یوگی فکر اینجا را هم کرده است. موزهایی که از سقف آویزان است، پیشِ روی ما و در افق دید ما قرار می‌گیرد. اما یک شرط کوچک دارد. شرط برای رسیدن به حقت؟! واقعاً؟! بله. شرطش این است که بیشتر تلاش کنی و بیشتر پارو بزنی.


نکتهٔ ظریفی دارد: کشتی به مقصد می‌رسد و دنیا نیز نجات پیدا می‌کند؛ ولی میمون‌ها هیچ‌گاه به مقصود نمی‌رسند. خلاصه اینکه هر چه بیشتر تلاش می‌کنیم، به همان میزان کمتر به حقوقِ حَقهٔ‌مان می‌رسیم.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۵:۳۶

۷آبان۱۳۹۶

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۶ ، ۰۰:۰۶
محمدباقر

چه جالب که با دوگانه‌ها هم می‌شود تجارت کرد. با ضدیت‌ها با اختلاف‌سلیقه‌ها می‌شود به منبع نامتناهی ثروت و قدرت و شهرت دست پیدا کرد. بر سلیقه‌ها حکومت کردن زیباست. زیباتر تزریق سلیقه به هزاران سلیقهٔ موجود است!


دوجیبِ شلوار یک ثروتمند مثال بارزِ این دوگانه‌هاست. مواد شوینده را تصور کنید. با یک فرمول و یک محتوا هستند؛ اما با دو نشان و بسته‌بندی متفاوت. هر کدام را بپسندی برای ثروتمند فرقی نمی کند. برای ایشان رقابتِ تنگاتنگ بین دو محصولش مهم است.


همیشه این دوگانه‌ها برای ثروت نیستند. گاهی برای قدرت است گاهی هم برای شهرت. دوگانهٔ تیم‌های فوتبال به‌جز ثروت بادآورده برای یک عده و شهرت برای عدهٔ دیگر، دستاویزِ سیاستمداران هم‌ هست. زمین فوتبال فقط یکی از زمین‌های از پیش طراحی‌شدهٔ سیاستمداران برای دیگران است.


دوگانهٔ شیعه و برادران اهل‌سنت، معروف‌ِ حضورِ همگان است. به‌نظر شما چه کسی از اختلاف میان این دو مذهب سود می‌برد؟ عامی‌ها و جاهلان و مزدوران هر عرصه را کنار بگذارید. آن‌ها خواسته یا ناخواسته عروسک‌های خیمه‌ شب‌بازی هستند.


اما دوگانه‌ها همیشه بد نیستند. مثلاً در دوگانهٔ حسینی بودن یا یزیدی بودن معادلات عوض می‌شود. پس حواست را جمع کن!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۳:۴۹

۷آبان۱۳۹۶

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۶ ، ۱۴:۳۳
محمدباقر

اول a و b و c

اصطلاح تب زود‌گذر را شنیده‌اید؟ اگر نشنیده‌اید توضیحش را در ادامه می‌دهم. واژهٔ روح را هم که لابد شنیده‌اید و به آن باورمندید. خب تا اینجا a و b را گفتم.

اما c، همان تنوع‌طلبیِ روح است.



دوم تعریف‌ِ تک‌تک‌ کلید‌واژه‌ها

تب‌ زودگذر، موج‌هایی هستند که ناگهانی در اجتماع فراگیر می‌شوند. نشان‌هایی هستند که مردم از پی‌اش راه میفتند. اخبار یکی از تب‌هاست. مد و لباس یکی دیگرش. فلان بازیگر یا فوتبالیست نیز ممکن است تب باشد. اصلاً مهم نیست طرفدار باشی، حتی با دشمنی هم مبتلا شده‌ای؛ زیرا در دامی که پهن شده است، گرفتار شده‌ای.

چرا می‌گوییم تب؟ تب است چون یک مرتبه بالا می‌رود و مبتلایش را در خودش ذوب می‌کند. زودگذر است چون تبِ فریبندهٔ دیگری هم‌اکنون در راه است و نمی‌خواهد مجالی به مبتلایان تب پیشین دهد.


منظور از روح، بُعد غیرزمینی انسان است. شنیده‌اید که می‌گویند این خانه بی‌روح است یا رنگ‌ولعاب ندارد؟ نقش روح در جسم انسان همین رنگ‌و‌لعابی است که می‌گویند.


تنوع‌طلبی و کمال‌طلبی و زیباطلبی‌ روح نیز زبانزد عام‌وخاص است: جسم هنگام گرسنگی به یک بشقاب و یک نوع غذا بسنده می‌کند؛ اما روح بهترین غذای ممکن را از لحاظ رنگ و عطر و شکل می‌خواهد و حتی از تنوع غذایی استقبال می‌کند.


سوم آگاهی‌دهی

حال به‌جای تب، از کلیدواژهٔ خواسته‌ یا میل استفاده کن. خواسته‌ای که براساس نیاز روح است و این توانایی را دارد که چند روزی روح را سرگرمِ خود کند. باز به تفکر ادامه دهید و بیندیشید که چرا پس از مدتی خواسته‌های جدید و متنوع جایگزین خواسته‌های حوصله‌سربرِ گذشته می‌شوند؟


چهارم لبّ کلام

اگر بگویم تنوع در تب‌های زودگذر سیگنال‌هایی است که برای روح می‌فرستند تا روح را از مسیر تعالی خارج کند، پربیراه گفته‌ام؟ اگر بگویم می‌خواهند با این کار روح را مشغول و حتی تسخیر کنند، به‌اشتباه سخن‌ گفته‌ام؟ اگر بگویم ابتدای سرگردانی و افسردگیِ روح دقیقاً ابتدای رسیدن به این موج‌هاست و تسلط بر آن، یاوه گفته‌ام؟ اگر بگویم این روح سرِ سازگاری با این موج‌ها را ندارد، حتی اگر خودش هم نداند و فقط در خالقش آرام می‌گیرد، فلسفه بافته‌ام؟


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۰۴:۲۱

۷آبان۱۳۹۶

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۶ ، ۰۴:۴۸
محمدباقر

سرباز!

قربان، بله قربان؟!

پیش به‌سوی جنگل...

قربان، بله قربان!

قد....م رو!

هَک هُپ هِک!


فرمانده‌‌مان بخش‌بخش و از بلندگوی حلقش، عهده‌دار نظم قدم‌های من است.

من نیز در پاسخ به اینکه اراده‌ام را در خوابگاه جا نگذاشته‌ام و افق ترسیم‌شده‌ را می‌بینم و گوش‌هایم هنوز سنگین نشده است، پایم را محکم‌تر بر سر زمین می‌کوبم. از دادوفریادهای فرمانده و قدم‌های من، قلب سربازهای دشمن همچنان می‌لرزد؛ ولی جنگل همچنان در آرامش خود غرق است. گویی از یک دقیقهٔ دیگرش هیچ خبری ندارد...


[مخاطب محترم، نویسنده با شما صحبت می‌کنه. اگر امیدواری که این ماجرا قسمت خوش هم دارد، باید اعتراف کنم که من طرفدار هیجانم!  تمام...]


[(برادر نویسنده ضربه‌ای به سر وی وارد می‌‌کند و کنترل داستان را بر عهده می‌گیرد.)

مخاطبانِ محترم، من دیوید، برادر جرج هستم. واقعاً رسیدیم به قسمت خوش ماجرا. فرمانده و سرباز برای کندنِ علف‌های هرز می‌روند‌. این دستور را در جنگل، به فرمانده ابلاغ می‌کنم.]


سربااااز!

قربان، بله قربان!

بیلچه را دربیار.

قربان، بله قربان!



[(پس از به‌هوش‌آمدنِ نویسنده و کشتن بردارش)

مخاطب نیمه‌محترم این داستان مال خودمه. نه دیوید و نه شما، حق دخالت ندارید. من با دشمن وارد جنگ می‌شم.]


سرباااااااااااز!

قربان، بله قربان؟!

آتش!

قربان، اما قربان...


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۹:۱۲

۶آبان۱۳۹۶

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۶ ، ۲۳:۱۲
محمدباقر

به پوتین‌هایم بگویید

وقت بازنشستگی‌اش فرارسیده

از پشت در به محلی نامعلوم می‌فرستمش

به پوتین‌هایم بگویید آزاد!

بگویید حرم از چنگال حرامی‌ها در امان ماند

بگویید حسین با علمدارش رفت

خوبان نیز از پیِ‌شان

فقط ما...


پی‌نوشت

برای دوستانتان شهادتی بخواهید پرشور و سرشار از شعور.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۳:۰۳

۶آبان۱۳۹۶

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۶ ، ۱۳:۲۲
محمدباقر

خوشحالم که در بلاگ همه نوع تفکری هست. خوشحال‌ترم که می‌بینم قلم می‌زنند و نقد می‌کنند. هر شخص به زبان خودش و نیز با حال‌‌وهوای خودش از احساسش می‌گوید یا برداشتش را از اتفاق‌های اطرافش بیان می‌کند. اتفاق مبارکی است و به‌یقین قدرش را می‌دانم.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۰۱:۳۴

۶آبان۱۳۹۶

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۶ ، ۰۱:۳۷
محمدباقر