......

......

......

......

۸۰ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

تشبیهی جالب!


خربزه و عسل به دو جوان عاشقی گویند که هر دو خوب‌اند و مؤمن؛ ولی برای ازدواج مناسب همدیگر نیستند.


خربزه و عسل، هر دو نعمت خدا هستند.

خاصیت‌های خربزه و عسل بر همه ثابت شده است.



اما همهٔ این‌ها دلیل نمی‌شود که خربزه و عسل را با هم، بتوان خورد.

برخی دلایل پزشکی هم صحت این ادعا را اثبات می‌کند.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۷:۳۵ عصر

۱۷تیر۱۳۰۵

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۵ ، ۱۹:۵۲
محمدباقر

معشوقهٔ من

با دامنی موج‌دار

موجی دامنه‌دار

در وجودم به راه انداخت

مارییـّا، مارییّــا، مارییّـــا، ماریـ...یــــــّا، ...!

بیهوده دل بسته بودم، یادم نبود

دامن موج‌دارش، چین‌خوردگی هم داشت

افسوس! که جام شوکرانش مؤثر نیفتاد

و نیز سوز تب‌دارش

تشنج‌آور نبود

با دامنی موج‌دار و موجی دامنه‌دار...

افسوس که چین‌ خورده بود!

ماریّا، ماریّا، ماریا، ماریا، مـ...ار...یـا...!

این بار سوزن گرامافون روی نام تو گیر نکرده

فقط من موج‌دار صدایت می‌زدم

موجی دامنه‌دار با دامنه‌ای کاملاً چین‌خورده

و دیگر نه دامن تو و نه صدای من

نه موج نه دامنه نه چین‌خوردگی دارد

...هم اکنون دریا آرام است...!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۱:۴۹ ظهر

۷آبان۱۳۹۲

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۵ ، ۰۲:۱۰
محمدباقر

خیلی وقت است که بیشترِ ما در هتل یا مسافرخانه زندگی می‌کنیم!


تا نیمه‌های شب یا حتی تا دم صبح در اتاقمان، روی تخت دراز می‌کشیم و در فضای مجازی چرخ می‌زنیم.


از آن طرف مادرمان در حکم خدمتکار، بیشتر عهده‌دار غذا پختن و شست‌و‌شوی ظرف‌ها و نیز شستن لباس‌ها و اتوکشی است.


اما پدر! از صبح تا ظهر در اداره است و شاید تا عصر هم می‌ماند برای اضافه‌کاری و بعد از تمام‌شدن شیفت اول کاری، مستقیم سر شغل دومش می‌رود.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۲:۳۹ ظهر

۱۶تیر۱۳۹۵

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۵ ، ۱۲:۴۵
محمدباقر

یک نگاهی به جایگاه‌ گوناگون خودت در خانه و جامعه بینداز و به این پرسش‌ها، پاسخ بده!


۱. نوهٔ حرف‌گوش‌کنی هستی؟

۲. فرزند مطلوبی برای پدر و مادرت هستی؟

۳. پدر یا مادر پردغدغه‌ای هستی؟

۴. خواهر یا برادر دلسوزی هستی؟

۵. خاله و عمه یا دایی و عموی مهربانی هستی؟

۶. کارمند یا کارفرما یا پیمانکار یا کارگر متعهدی هستی؟

۷. این یکی از همه مهم‌تر است و چند ساعت بعد یادم اومد بنویسم!

همسر عاشق و عاقلی هستی؟


لُبّ کلام اینکه اگر پدری دلسوز و متعهد باشی، دلیل نمی‌شود در محیط کار هم دلسوز و متعهد باشی.


اگر خواهری گشاده‌رو باشی، دلیل نمی‌شود عمه‌ای گشاده‌رو باشی.


پانوشت:

اینکه چرا برای همه‌شان ننوشتم «خوب»، مثلاً فرزند خوب یا خواهر خوب یا...، یک دلیل داشت.

می‌خواستم کلمه‌بازی کنم. دست کم در نوشتن، راحت‌طلب نباشم.

اگر خواستی، می‌توانی واژهٔ مناسب‌تر را خودت انتخاب کنی.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۳:۱۱ بامداد

۱۶تیر۱۳۹۵

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۵ ، ۰۴:۱۱
محمدباقر

نقطه

سرِ خط

برای تو که برگشتی سمت خدا

نقطه

تهِ خط

برای من که اصرار دارم

به گناه


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۳:۵۲ بامداد

۱۶تیر۱۳۹۵

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۵ ، ۰۴:۰۳
محمدباقر

تا حالا به دوگانهٔ کمال و تکامل فکر کردی؟


به نظرتان، آدم‌های کمال‌گرا در عذاب هستند یا آدم‌های تکامل‌گرا؟!


کمال‌ یعنی آخر یه چیزی یا جایی. یعنی تهِ تهش.


تکامل یعنی پیش به سوی کمال؛ آن هم پله‌پله!


کمال‌گراها همان اول می‌خواهند بهترین باشند؛ اگر بهترین نباشند، دائم در عذاب هستند.


تکامل‌گراها قائل به آزمون و خطا هستند. همچنین معتقدند باید تلاش کنند و قدم‌به‌قدم به هدفشان نزدیک شوند.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۲:۳۳ بامداد

۱۶تیر۱۳۹۵

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۵ ، ۰۲:۵۱
محمدباقر

به غیرَ ت

آره به هر چی غیرِ تُ بود

گفتم نه

راستش را بخواهی

هم دل می‌خواست

هم جرأت

دل برای نه گفتن

به دنیا

جرأت برای نه گفتن

به دشمن

غیرت یعنی فقط

به تُ بگم

آره...


«تقدیم به مدافعان حرم»


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۵:۴۶ عصر

۱۵تیر۱۳۹۵

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۵ ، ۱۸:۰۴
محمدباقر

این اتفاق خیلی وقت پیش، دم صبح برای دوستم رخ داده بود!

به قلم خودم...


رفته بودم سر قبور مطهر شهدای گمنام. هنوز هوا تاریک بود. اون موقع اسمی از شهدای مدافع حرم نبود.


دستم را به سینه گذاشتم و رو به قبور سلام کردم. کنار نزدیک‌ترین قبر نشستم. با دستم خاک روی قبر را پاک کردم. داشتم خودم را آرام می‌کردم.


نمی‌شد، نمی‌توانستم به یک باره گریه کنم. باید خودم را آرام می‌کردم. در حال و هوای خودم بودم و خاک‌روبی از روی قبر.


نمی‌دانم کدام پدر آمرزیده‌ای شروع کرد قرآن بخواند. بغضم ترکید. مگر می‌شد خودم را کنترل کنم! باد می‌وزید و صوت قرآن به جانم آتش می‌زد.


هر چه شعله‌ورتر می‌شدم، اشک‌هایم شدیدتر می‌شد و ندبه‌ام سوزناک‌تر. یک دل سیر زار زدم. یک دل سیر راز و نیاز کردم.


آرام‌تر که شدم، دل ساده‌ام از خدا نشانه خواست! نشانه‌ای که بداند توفیق جبران گذشته را به‌دست آورده است.


همچنان نجوا بود و راز و نیاز. خیلی آرام‌تر شده بودم! پیرمردی روبه‌روی من نشسته بود و از اول خلوتم، من را زیر نظر گرفته‌ بود.


اصلاً حوصله هم نداشت! مدام کلاهش را صاف می‌کرد. یک دستش هم در جیب کتش بود و تکان‌تکان می‌داد.


کمی خودم را جمع‌و‌جور کردم و از دور، با لبخند برایش سر تکان دادم.


بلند شد و آمد طرفم. بعد از آن همه گریه و زاری، منتظر بودم التماس‌دعا بگوید و مُشتم را پر از شکلات و نقل کند.


اما توپش حسابی پر بود! گفت که چشمت کور دندت نرم می‌خواستی این همه گناه نکنی. عین این جمله را گفت و رفت.


گرچه باران را کم داشتم؛ رو به آسمان کردم و گفتم: دوش مرا حال خوشی دست داد!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۴:۳۶ بامداد

۱۵تیر۱۳۹۵

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۵ ، ۰۵:۰۱
محمدباقر

مامان‌بزرگم

مهربان‌تر شده!

قبل‌تر هر ساعت دو فنجان چای

به دستم می‌داد

و الان هر ساعت پنج‌ فنجان.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۶:۱۳ عصر

۱۴تیر۱۳۹۵

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۱۸:۱۶
محمدباقر

بازاری‌ها اصل سرمایهٔ‌شان دست‌نخورده باقی می‌ماند و از درآمد روزشان استفاده می‌کنند؛ مگر به استثنا.


ما دست به قلم‌ها نیز باید به‌روز مطالعه کنیم؛ گرچه گوشه‌نگاهی هم باید به اندوخته‌هایمان کنیم.


فرهنگ واژگان کنار دستمان باشد. فرهنگ مترادف و متضاد نیز. با ساختار جمله‌ها باید بازی کنیم.


به موضوعات روز، به مشکلات جامعه و مردم، به بُعد الهی و معنویت خودمان و مردم، به... توجه کنیم.


همه رانندگی می‌کنند؛ اما چند نفر راننده هستند؟

همه آشپزی می‌کنند؛ اما چند نفر آشپز هستند؟

همه می‌نویسند؛ اما چند نفر نویسنده‌اند؟


خلاصه اینکه برای نوشتن باید وقت صرف کنیم: هم محتوایی هم واژگانی هم ساختاری هم... .


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۱:۴۲ ظهر

۱۴تیر۱۳۹۵

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۱۱:۴۴
محمدباقر