......

......

......

......

۴۸ مطلب با موضوع «لحظه‌نویسی‌های مذهبی» ثبت شده است

چقدر می‌بازد

زندگی، رنگ!

عاملانش در کثرت

افسوس نه در حسرت

خوبان یک‌به‌یک می‌روند

رفته‌اند

روشنان رفتند

حسین رفت

باز هم دنیا شد بازی

تعارض آمد

به دنبالش تنازع

حداقل اینجا بافتن نمی‌خواهد

فلسفه

جهان‌بینی تحصیر در مادّه

لاجرم تحدید به خاک

اِدبار زمانه و محکومیت دو تن و یک چیز

خدا به عدم

خودت به هیچ

و حتماً تمام فیلسوف!

دنیا به پوچی، به سُخره

شیرین، اقبال زمانه

خدا به فراموشی اگر، نه محکوم به عدم

وگرنه قائل به وجودش

و تو سر مست از خوشی

دنیا به غایت رسیده

و مرگ خار شرنگ‌زای جان‌آهنج.

ماسویٰ را غیر از تعقّل، تجسیم کن

اکنون همان شدی

و با همان محشور

فراتر از ادبیات تو است

گفت‌و‌گو از حیات

آن هم معقولش

حسین علیه‌السلام به خاک افتاد

باز دنیا را به بازی گرفتیم

به زیر شکم پرداختیم

تصاعد ما تجاوز نکرد از دهان

و این منتهی‌الیه عمر هفتادسالهٔ ماست!

ابتر عاشورای حسین نیست

ابتر من و تو به دست خود هستیم

کار من و تو بدین درازی

کوتاه کنم که نیست بازی

(نظامی گنجوی)


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۳:۱۱
محمدباقر

قهقرای ندامتت چه بود؟

فلسفه مباف

به خوردم هم مده

مکتب درست مکن

توجیه را موافقم

مقابل وجدان!

ثبوت زندگی، با فرهنگ پیشرو

بر تو ثابت بود

و اثبات این علم، روشن‌تر

دعوت جامعه، پیشکِشت

اما خودت رسیدی به آب حیات

دریغ از جرعه‌ای نوشیدن

همین تو را بس

این علم... و لا یزید الظّالمین الاّ خسارا (اسراء، ۸۲)

علم به علم و تعلّل!

محکومی به سقوط

و به جبر نابودی

آخر نه حرکتی

که زندگی کرده باشی

و نه زندگی که حرکتی

علم هم وبال می‌شود

همان قهقرای ندامتت!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۲:۵۱
محمدباقر

من نیز در کِلکم

در سلک توأم و به کیش تو

قائل به جبر و مقیّد به آن

آری

آتش مجبور به سوزاندن

و برش شمشیر به جبر

این بود منطق آل امیّه

و جملگی ملعون

لکن سست شد ارادهٔ جبری‌ام

دقت از تو، لازم به تکرار نیست

آخر دم خروس را چه کنم؟

همان دستی که سوزاند

خیمه‌ها را

و برید سرها را


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۲:۴۱
محمدباقر

زندیق در این زمانه شدم

کافر به تک خدای یگانهٔ

ساختهٔ ذهن بشر متمدن

که شکرش گویند دیوانه‌وار

به خوشی در نعمت

ناسزایش گویند

بل محکوم کنندش به عدم

در مصیبت‌ها و نقمت‌ها

شیرین‌تر بخواهی

رسیدن به این خدای

طی طریق و رفتن می‌خواهد

حال من نیز کافرم

و در آمدم در کِلکم

به سلک تو!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۵۴
محمدباقر

از خود درماندم

که چرا در تحیّر نماندم

انگشت به دهان و متعجب

چگونه تنها از مرگ ترسیدم

اما از خود بر خود

و از غیر بر خود

نه ترسیدم، نه لرزیدم!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۷
محمدباقر

چگونه عظمت روح بسنده کند به این سرای

و چگونه اشباع گردد

به فرض محال

بگردد و بگردید، اشباع را گویم

چگونه در تحیّر به سر نبرد

ابدیت از برای ادبیات این سرای

لقمه‌ای است بس بزرگ

و نه محدود به حد و حدود فرش!

تحیّر در وسیله است

در ابتدای رسیدن

نه در هدف

و نیز نه در کمال روح

اما لابد می‌دانی تکامل و شکوفایی

در همین وسیله است

و طی طریق کردن‌ها

از این دو: هدف و وسیله

هیچ‌کدام منکوب‌اند

و هیچ‌کدام موجّه دیگری

به اینجا که رسیدی

تازه می‌فهمی ابدیت در ابدیت جاری است

و اکنون زندگی را آغاز گفته‌ای


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۱
محمدباقر

هنر نیست

اما افتخار شاید

از خدا بودن و به او برگشتن

هنر اینجاست، مافوق افتخار

برای خدا بودن

اکنون حیات حسین می‌شود وسیله

برای لا اله الا اللّه

و کربلا همان فرقان هدف و وسیله

باقی می‌ماند

هر نفس پله‌ای تا ملاقات خدا

آری

در کربلا از درک همه چیز عاجزی

جز یک چیز، آن هم زیبایی

روح تشنه رحل اقامت افکند

در هدف نه در وسیله

اینگونه بود که از او

برای او

به سوی او عروج کردن

شد نورٌ علی نور

نه ابتدای تحیّر!

و روح در نور آرام گرفت

هنر اینجاست

فراتر از افتخار!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۲۷
محمدباقر

آری

مرگ حق است

حق

نه بدین پندار که

همگان پندارند

پیمانهٔ عمر

کاسه‌کاسه برداشتنش

یا که آنیّ و سرریز شدنش

که دهم تن به ذلت

تا دهندم یک سبو آب حیات

و زندگانی

لا اَری الموت جز سعادت

یا که احلی من عسل

زیر یوغ و جوغ ذلت رفتنم

آب حیاتم...سروری؟!

آن هم اگر

فرض محال

لا!

لا حیات با ستمگر دم‌خوری

چند صباحی حاکمی

انگ ننگم، رقّتم

این زندگی است!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۰۸
محمدباقر

فرق است میان زندگی‌کردن

و حرکت‌کردن

یک عمر تمدن ما را به حرکت‌کردن

جنبشی خالی از معنویت

جست‌و‌خیزی تحدید شده

محدود به پیچ‌و‌مهره‌های تحت استیلای ماشین

واداشت و بازداشت

حیات معقول را و دریغ کرد

آدم‌بودن و آدمیت را از انسان‌ها

و ما می‌پنداشتیم اینگونه

یک عمر زندگی کردیم

به هیچ!

به پوچی به سُخره گرفتیم

دنیا را

اما اکنون فقط باید زندگی کرد

و حتماً می‌دانی

زندگی فرهنگ می‌خواهد

همان‌گونه که

علی حق است و حق علی

حسین فرهنگ است و فرهنگ حسین

آری حسین

شهید فرهنگ پیشرو انسانیت است


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۵۱
محمدباقر

طاقت‌فرسایی می‌کند

اسارت در جهل عامه و عامی

و تدبیر مکارهٔ مکاران

ته‌نشین می‌کند

قهرمانان دنیای انسان‌ها

و انسانیت را

تسامحاً!

محجور از زمانه‌اند

نه اندیشه‌ها

و مهجور از قلب‌ها

نه نئشه‌ها

اینگونه بود که گرفتن گرفت

بلا!

عشق‌بازی به اوج خود رسید

در تاسوعا

و عاشورا...!

هرگز فرود نکرد. عشق؟

نه... اوج عشق!

تا چشم‌ها ببیند

گوش‌ها شنوا گردد

قلب‌ها بفهمند

نه قهرمان ته‌نشین‌شدنی است

و نه حیات معقول

تمام‌شدنی!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۴۱
محمدباقر