......

......

......

......

کار من و تو بدین درازی...

سه شنبه, ۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۱۱ ب.ظ

چقدر می‌بازد

زندگی، رنگ!

عاملانش در کثرت

افسوس نه در حسرت

خوبان یک‌به‌یک می‌روند

رفته‌اند

روشنان رفتند

حسین رفت

باز هم دنیا شد بازی

تعارض آمد

به دنبالش تنازع

حداقل اینجا بافتن نمی‌خواهد

فلسفه

جهان‌بینی تحصیر در مادّه

لاجرم تحدید به خاک

اِدبار زمانه و محکومیت دو تن و یک چیز

خدا به عدم

خودت به هیچ

و حتماً تمام فیلسوف!

دنیا به پوچی، به سُخره

شیرین، اقبال زمانه

خدا به فراموشی اگر، نه محکوم به عدم

وگرنه قائل به وجودش

و تو سر مست از خوشی

دنیا به غایت رسیده

و مرگ خار شرنگ‌زای جان‌آهنج.

ماسویٰ را غیر از تعقّل، تجسیم کن

اکنون همان شدی

و با همان محشور

فراتر از ادبیات تو است

گفت‌و‌گو از حیات

آن هم معقولش

حسین علیه‌السلام به خاک افتاد

باز دنیا را به بازی گرفتیم

به زیر شکم پرداختیم

تصاعد ما تجاوز نکرد از دهان

و این منتهی‌الیه عمر هفتادسالهٔ ماست!

ابتر عاشورای حسین نیست

ابتر من و تو به دست خود هستیم

کار من و تو بدین درازی

کوتاه کنم که نیست بازی

(نظامی گنجوی)


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۰۱
محمدباقر