من نیز به سلک شعرای تصعید شده
سالبهام
به سلب بشریت از بشر
و رواشدنش
سَرِ موجبهشدن نیز ندارم مگر
به موجب اجابت سلب منمیّت
که همان علتالعلل!
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۱:۴۸ ظهر
۲۶بهمن۱۳۹۲
من نیز به سلک شعرای تصعید شده
سالبهام
به سلب بشریت از بشر
و رواشدنش
سَرِ موجبهشدن نیز ندارم مگر
به موجب اجابت سلب منمیّت
که همان علتالعلل!
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۱:۴۸ ظهر
۲۶بهمن۱۳۹۲
ظریفی بگفتم: «بوتهٔ امید ریشه دوانیده.»
خبری از این خوشتر تو را آید؟
بگفتمش: «افسوس که تنها سر بر نیاورده!»
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۷:۲۰ صبح
۸آبان۱۳۹۲
دوست دارم
تنها، تنها خیال کنم
و تنها سفر کنم
آکندهام نه از زمین و نه از زمانهام
که از سودای زمانهام
ابزار من نیاند چوب و ارّه
نی اسباب من بلم
هر جا روم شهر فرنگ است
و نیرزد به زحمتش
افزار من قلم و حتماً ورقپارهای
شاید مفرّ من
همین نوشتن است.
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۱:۴۵ بامداد
۱۶آبان۱۳۹۲
به اختیار به جبر تنهایی
تن در دادم
زاهدمسلک نبوده و نیستم
عارفانه نزیستهام
صوفیگری هم
منسوخ است دیگر
به جبر بودم گریز به یک از دو گزیر
غریق تفکیرشدن یا آویزان زمانه شدن
مخیّر گریختم و لاجرم در بند اولی گرفتار آمدم
اینگونه بود که به عزلت نشستم و نوشتم
اعتراف میکنم!
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۱:۴۷ ظهر
۱۴آبان۱۳۹۲
عادت کردم به عادتکردن
به نظم مکانیکی
در بند تکتک دقیقهها
به انضباط اداری و به روزمرّگی اسیرشدن
آری
ماهیت چرخدندههای تمدن
ما انسانها هستیم
همان گوریلهای ارتقاء یافته!
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۹:۳۶ صبح
۸آبان۱۳۹۲
با چه سوز و گدازی میدوم
و فقط میدوم
در جمعیتی که جملگی میدوند
من نیز میدوم
از نفس افتادم
عقلم گفت: بایست
ولی باز هم میدوم
حواسم متمرکز
روی دویدن
جمعیت سر توقف ندارد
حتی برای تجدید قوا
و فقط میدویم
افتاده بودم از پا
اما تقلا بود از من برای دویدن
اکنون هم میدوم
اکنون برای دویدن فقط میدوم
به دنبال جمعیتی که دنبال غرب میدوند
من هم میدوم!
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۱:۰۷ بامداد
۲۳بهمن۱۳۹۲
چگونه انکار را انکار کنم
تا مقبول بیفتد
آخر من نیز در حین سقوط
اورادی گفتم و مقبول افتاد
حال که صعود میکنم
چگونه انکار کنم
انکار را
تا منِ امروز را پذیرا باشی!
با سقوطم، سقوط نکن
اگر چنین شد
همراه با صعودم
صعود کن!
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۲:۵۹ ظهر
۲۴آذر۱۳۹۲
بر سر در مسجد محلهٔمان
خواستم بنویسم جوانان وارد شوند
وانگهی به یاد خزان عمر و
حسرت ایام شباب خود افتادمی
اینگونه بود که نوشتم
جوان وارد شوید!
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۵:۴۰ صبح
۲۶فروردین۱۳۹۲
نمیشود اما
میدانم که میتوانم
صرفکنم
فعل سرکردن را
با کسی که فکر میکند
سپری میشود
زندگانیاش
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۷:۳۶ شب
۱۲شهریور۱۳۹۳
یک دقیقه پیش
تولد برادرم
یک دقیقه بعد
تولد من
هر دو
از دو نسل متفاوت
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۱۲:۲۹ ظهر
۲۱شهریور۱۳۹۳