ظلمت ظلمانی ظلم ظالم را
نمیخواهند دیدن
و باورکردن
من نیز به زبان نمیآورم
گرچه
حسش میکنیم جملگی!
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۸:۲۴ صبح
۲۲شهریور۱۳۹۳
ظلمت ظلمانی ظلم ظالم را
نمیخواهند دیدن
و باورکردن
من نیز به زبان نمیآورم
گرچه
حسش میکنیم جملگی!
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۸:۲۴ صبح
۲۲شهریور۱۳۹۳
درست است
هم در صحنهام
هم در حاشیه
نگاهها به من پس در صحنهام
حال که عبور هم میکند
از من نگاهها
پس در حاشیهام
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۷:۳۵ صبح
۶مهر۱۳۹۳
دیدم
دیدند
دید
زیباییاش
هرزگیاش
اختیارش
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۹:۳۰ شب
۱۹مهر۱۳۹۳
نشسته بودم پیش خودم
به یاد آینده
چای میخوردیم...
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۱:۴۰ ظهر
۱آذر۱۳۹۳
نوشتههای من
در حد یک نوشته مطلوب است
وگرنه عوام عادت دارند
به زندگی معمولشان
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۱۲:۵۵ ظهر
۲۱شهریور۱۳۹۳
من به نوشتن عادت دارم
عوام به زندگی معمولشان
آری،
من نیز مبتلا هستم
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۱:۰۳ ظهر
۲۱شهریور۱۳۹۳
بوده روزی که من بودم و تو نبودی
به جاش میاد روزی که تو باشی و من نباشم
همیشه زودتر میروم که تو راحت بیایی!
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۵:۱۰ عصر
۲۶خرداد۱۳۹۵
ترنّم لرزه بر تنم افتاده
و پیشرویاش تا مغز استخوانم
امتداد یافته
از وزش سوز دانستن
و آگاهی به خویشتن
آری علمِ به علم
عمل میطلبد!
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۱۲:۳۶ بامداد
۲۳بهمن۱۳۹۲
مَعبَر گزیدم
اجتماع را برای پرسهزنی
که مَفرّی از فکر و خیال
و دریچهای برای تنفس
حال اجتماع را یافتم!
مقرّ
و عینیت همان فکر و خیال
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۱۱:۵۹ شب
۲۴بهمن۱۳۹۲
محکم چسبیدهام به زندهماندن
و زیستن
و سخت متعهد
باقی بدان
آنقدر متعهد که فراموش کردم
زندگیکردن را
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۱۰:۴۷ صبح
۲۰بهمن۱۳۹۲