......

......

......

......

۵۲ مطلب با موضوع «لحظه‌نویسی‌های ادبی» ثبت شده است

معشوقهٔ من

با دامنی موج‌دار

موجی دامنه‌دار

در وجودم به راه انداخت

مارییـّا، مارییّــا، مارییّـــا، ماریـ...یــــــّا، ...!

بیهوده دل بسته بودم، یادم نبود

دامن موج‌دارش، چین‌خوردگی هم داشت

افسوس! که جام شوکرانش مؤثر نیفتاد

و نیز سوز تب‌دارش

تشنج‌آور نبود

با دامنی موج‌دار و موجی دامنه‌دار...

افسوس که چین‌ خورده بود!

ماریّا، ماریّا، ماریا، ماریا، مـ...ار...یـا...!

این بار سوزن گرامافون روی نام تو گیر نکرده

فقط من موج‌دار صدایت می‌زدم

موجی دامنه‌دار با دامنه‌ای کاملاً چین‌خورده

و دیگر نه دامن تو و نه صدای من

نه موج نه دامنه نه چین‌خوردگی دارد

...هم اکنون دریا آرام است...!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۱:۴۹ ظهر

۷آبان۱۳۹۲

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۵ ، ۰۲:۱۰
محمدباقر

نقطه

سرِ خط

برای تو که برگشتی سمت خدا

نقطه

تهِ خط

برای من که اصرار دارم

به گناه


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۳:۵۲ بامداد

۱۶تیر۱۳۹۵

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۵ ، ۰۴:۰۳
محمدباقر

سوسک می‌رود

زنبور هم

آن یکی پشت به نور دارد

و نِیل به فرش

این یکی رو به نور دارد

و میل به عرش


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۴:۳۸ ظهر

۷تیر۱۳۹۵

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۵ ، ۱۶:۴۱
محمدباقر

فراموشم نمی‌شود

روز اولی که رفته بودم غرب را

سیاحت کنم

و متمدن برگردم

از هواپیما که پایین آمدم

آزادی‌ام را دیدم

آزاد بودم که خودم را

به دست خودم ارّه کنم


پی‌نوشت:

آزادی در غرب همان اباحه‌گری است.

آزادی حیوانی نه آزادی انسانی!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۲:۵۹ ظهر

۷تیر۱۳۹۵

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۵ ، ۱۳:۰۶
محمدباقر

عشق من

نبودنت به بودنت

می‌ارزد

پنجرهٔ اتاقم را دیوار کرده‌ام

تا حسرت نبودنت را

بیشتر بخورم

هر جا هستی باش

بی‌خبرم بگذار

و بگذر

عاشق این حس و حال خودم شده‌ام!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۳:۴۶ ظهر

۴تیر۱۳۹۵

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۵ ، ۱۶:۲۸
محمدباقر

برای نرسیدن به تو

ریل‌های یخ‌زده

هوای طوفانی

دریای موج‌دار

جاده‌های صعب‌العبور

همهٔ این‌ها را

بهانه می‌کنم!

اگر قرار باشد

به تو برسم

می‌رسم


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۴:۰۲ ظهر

۴تیر۱۳۹۵

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۵ ، ۱۶:۲۵
محمدباقر

دیروز

همین که خبر دادی

انتظار به سر آمده

و می‌آیی

پنجره

شب

بالش

اشک

خواب

آرزو

شلوغی بچه‌ها

هیاهوی مردم

بی‌اشتهایی

نگاه فلسفی‌ام

پوچی‌ام

دست‌نوشته‌هایم

بی‌معنا شده بودند

کاش نیایی

ابتدای تحیّرم

در رسیدن به تو است!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۴:۱۰ ظهر

۴تیر۱۳۹۵

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۵ ، ۱۶:۲۴
محمدباقر

دیروز عشق من

اصلاً خود من و شاید

هر دوی ما

مُرد، مُردم، مُردیم!

دیروز شوکران وصال،

تنفر من از عشقِ

به ظاهر بی‌منتهیٰ را رقم زد

و منْ منزجر،

عاصی از عشق

و عشق دلزده و سرد از من!

هر دوی ما واپس زده بودیم


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۲:۲۴ بامداد

۵آبان۱۳۹۲

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۵ ، ۱۶:۴۲
محمدباقر

جملگی تنها می‌چسبیم

به زندگی!

و تنها، هنگامهٔ زندگی

تنها حرکت می‌کنیم.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۸:۴۹ صبح

۱۳بهمن۱۳۹۲

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۵ ، ۱۶:۲۶
محمدباقر

عقل منحوس است

و تکیه‌گاه عوام

با جوششی که از خواصِ کاذب

و اگر نه وصل به حسّ برین

نحسی جاودانه مبارک عقل

آخر مجهّزند بدین جهاز

نااهلان هم

آغاز موج‌سواری از توده‌ها نیز

همین جاست!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۲:۴۵ شب

۱۸فروردین۱۳۹۳

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۳۶
محمدباقر