در محاصرهٔ تکفیریها بودیم.
اونا نمیدونستند
ما وسطشون گیر افتادیم.
به حجحسین گفتم:
وَخی بریم یه جای امن!
گفت:
پیش عباس؟!
گفتم:
مِگه عباس کوجاس؟
دست عباس تو دستش جا مانده بود.
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۷:۵۳ عصر
۱۱تیر۱۳۹۵
در محاصرهٔ تکفیریها بودیم.
اونا نمیدونستند
ما وسطشون گیر افتادیم.
به حجحسین گفتم:
وَخی بریم یه جای امن!
گفت:
پیش عباس؟!
گفتم:
مِگه عباس کوجاس؟
دست عباس تو دستش جا مانده بود.
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۷:۵۳ عصر
۱۱تیر۱۳۹۵
مهم این است
که شور و شعورت تسخیر نشود!
قلبت که تسخیر شد
تسخیرکردن
سه وجب فاصله
بین دو گوش که کاری ندارد
یا نه
سه وجب
فاصله بین دو گوش
که تسخیر شد
تسخیرکردن قلب
کاری ندارد
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۷:۰۶ عصر
۱۱تیر۱۳۹۵
امروز برادرم یک واژهٔ جدید ساخت!
follow ever a
بر وزن آلوئهورا
یعنی دنبالکنندگان همیشگی
follow + ever + a
حتماً میپرسی این «a» چی است دیگر؟
علامت جمع فارسی در محاوره.
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۶:۲۴ عصر
۱۱تیر۱۳۹۵
در استفاده از این واژهها مراقب باشید. من که هر وقت بخواهم ادایشان کنم همان لحظه باید مکث کنم ببینم سوتی نداده باشم!
اما واژههایی که ذکر خیرشان گذشت:
رایانه و یارانه
پروتستان و پروستات
صنعت توریسم و تروریسم
نجابت و جنابت
حنیف و نحیف
همین الان هم دارم میخوانمشان...
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۵:۲۷ عصر
۱۱تیر۱۳۹۵
منطقهٔ الهی
عکسبرداری مجاز
پینوشت:
این منطقه
همان حسّ برین و عقل سلیم
همان قلب و عقل
همان شور و شعور
است!
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۴:۴۶ بامداد
۱۱تیر۱۳۹۵
قلبم
آبدارخانهٔ خداست
ورود افراد متفرقه
ممنوع!
حتی شما دوست عزیز
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۴:۱۵ بامداد
۱۱تیر۱۳۹۵
ریحانه، خواهرزادهام میخوابد
کودکان جنگزده هم...
ریحانه به یک امید میخوابد
فردا دوباره بیدار شود
و بازیگوشی کند
او
آن کوک جنگزده به یک امید
بیدار میماند
فردا راحت بخوابد!
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۳:۲۵ بامداد
۱۱تیر۱۳۹۵
درست است که خیلی سنّی ندارم؛ اما مقطعی که به دنیا آمدم، زندگیها نیمهسنّتی بود و البته الان که در خدمتتان هستم، همین زندگیها نیمهمدرن شده است.
در بچگیام توالت چیزی بود شبیه قیف با در و دیواری سیمانی. خیلی حال میکردم وقتی به این سیمانها آب میپاشیدم.
جای پای ما را در توالت با سیمان بالاتر آورده بودند. باید وسط مینشستی. چاهش هم دقیقاً زیر باسن بود.
همیشه از عمق تاریک و بدبوی این توالت میترسیدم! برای خنده میگویم هر وقت ته چاه را میخواستم ببینم، سرم گیج میرفت.
درِ توالتمان پرده نبود؛ ولی درِ آهنیِ رنگ و رو رفتهٔ زنگخوردهای بود که قسمتی از پایینش اصلاً نبود. رنگ این در خوب یادم است: قرمز رو به قهوهای. بوی آهن وسط ظهر از این در بلند میشد.
نه فاضلاب داشتیم، نه شلنگ آب. در عوض چاه داشتیم و آفتابه. چاهِ دم خانهٔمان را ماهانه تخلیه میکردند.
یادم میآید کامیون حمل فاضلاب جلو درِ خانهٔمان میایستاد و لولهٔ خرطومیاش را در چاه فرو میکرد.
همیشه دنبال ماشین پیتکش میدویدم. دنبال کامیون که نه! دنبال خط آبی لجنمال و بوگندش که از خودش به جا میگذاشت.
گذشت و فاضلاب کشیدیم. سنگ دستشویی گذاشتیم. دیوار را کاشی کردیم ولی کف را به حال خودش گذاشتیم. درِ دستشویی را آلومینیومی کردیم. نصف این در، شیشهٔ مات بود. روی این شیشه گلومنگول زیاد بود.
هنوز آفتابه را داشتیم. شیر آبمان هم همان شیرهای زردرنگ معروف بود. آبش همیشه یخ بود و از سرپیچش آب چکه میکرد.
دستهای کوچک من توانایی بستن این شیرها را نداشت. مخصوصاً که میخواستم شیر را سفتِ سفت ببندم!
آینه را هم یادم رفت بگویم. یک تکه آینهٔ شکسته هم به دیوار نصب بود.
باز هم گذشت درِ دستشویی را چوبی کردیم. شلنگ آب گذاشتیم. لولهٔ آب گرم کشیدیم. کف را هم سرامیک کردیم. آینه را هم نو کردیم.
شیر آبمان هنوز همان قدیمیها بود. برای ولرم کردن آب، کمی شیر آب یخ را باز میکردیم و کمی شیر آب داغ را. مدام پیچا واپیچ میکردیم تا آب ولرم شود.
باز هم گذشت و شیر آبمان را جدید کردیم. توالت فرنگی هم آوردیم. به جای آبگرمکن هم پکیج گذاشتیم.
دیگه دستمال توالت آوردیم. سطل آشغال گذاشتیم. درپوش چاه فاضلاب هم خریدیم. جا حولهای و حوله هم تعبیه کردیم.
دستگاه تهویه هم نصب کردیم.
خلاصه الان این توالت و دستشویی ما شده سرویس بهداشتی!
خوشبوکننده هم خودم همین سه هفته پیش خریدم.
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۱۰:۵۶ شب
۱۰تیر۱۳۹۵
کسی ندانست
افریقاییها وحشی نبودند!
متوحش بودند
ترسیده بودند
خودِ تو مهمانی ناخوانده داشته باشی
مهمانی خودخوانده
و پُر رو
خوابباشی و به زور
وارد خانهات شود
یا نه در کمین تو باشد
چه کار میکنی؟
گرچه خطابشان میکنم
مهمان
خودشان، خودشان را کدخدا
یا که خدا میخوانند
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۱:۱۱ بامداد
۱۱تیر۱۳۹۵
مهربانی
زیبایی
دستودلبازی
پولداری
با اصلونسبی
خانوادهداری
یک مشکل خیلی کوچک
فقط مال من نیستی!
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۳:۲۰ ظهر
۱۰تیر۱۳۹۵