......

......

......

......

۶۲ مطلب با موضوع «شاید مرحلهٔ دومِ دست به قلم شدنم! :: چرندنوشت» ثبت شده است

۱. آیا این دوستم کارشناس است؟!

دیروز، یکی از دوستانم از رابطهٔ مستقیم حمام‌های عمومیِ زنانه در ازدواج‌های سنتی می‌گفت‌. می‌گفت که منقضی‌شدنِ این نوع ازدواج‌ها، در گروِ مرگ یکی از مرد و زن بود.

واقعاً تا حالا به این نهاد اجتماعیِ رایج در گذشته و تأثیر‌گذاری‌اش در پیوندهای گذشته فکر نکرده بودم‌.


۲. این هم از جهان‌بینی آقای خرچنگ در پویانماییِ باب‌اسفنجی!

یکی دیگر از دوستانم هم می‌گفت انبارم را تعطیل کردم که استراحت کنم، موبایلم زنگ خورد. سه‌ رقم اولِ شماره، ۱۱۸ بود‌. پیش خودم گفتم طرف آدم‌حسابی است و بهتر است بردارم‌. یعنی‌که اگر ۱۱۸ نداشت، آدم‌حسابی نیست و جوابش را پس از خواب می‌دهم.


۳. مردد است در انتخاب!

دوستِ دیگری دارم که خواهرش به‌تازگی حامله شده است. برای دخترخاله‌اش خواستگار آمده است. دخترعمه‌اش نیز پایش را همین چند روز پیش عمل کرده است. مانده است که کجا را برای پذیرایی از خود برگزیند. همچنان در گردش است بین خانهٔ خودش و خاله‌اش و عمه‌اش!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۷:۳۴

۱۵آبان۱۳۹۶

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۶ ، ۱۷:۴۴
محمدباقر

سرباز!

قربان، بله قربان؟!

پیش به‌سوی جنگل...

قربان، بله قربان!

قد....م رو!

هَک هُپ هِک!


فرمانده‌‌مان بخش‌بخش و از بلندگوی حلقش، عهده‌دار نظم قدم‌های من است.

من نیز در پاسخ به اینکه اراده‌ام را در خوابگاه جا نگذاشته‌ام و افق ترسیم‌شده‌ را می‌بینم و گوش‌هایم هنوز سنگین نشده است، پایم را محکم‌تر بر سر زمین می‌کوبم. از دادوفریادهای فرمانده و قدم‌های من، قلب سربازهای دشمن همچنان می‌لرزد؛ ولی جنگل همچنان در آرامش خود غرق است. گویی از یک دقیقهٔ دیگرش هیچ خبری ندارد...


[مخاطب محترم، نویسنده با شما صحبت می‌کنه. اگر امیدواری که این ماجرا قسمت خوش هم دارد، باید اعتراف کنم که من طرفدار هیجانم!  تمام...]


[(برادر نویسنده ضربه‌ای به سر وی وارد می‌‌کند و کنترل داستان را بر عهده می‌گیرد.)

مخاطبانِ محترم، من دیوید، برادر جرج هستم. واقعاً رسیدیم به قسمت خوش ماجرا. فرمانده و سرباز برای کندنِ علف‌های هرز می‌روند‌. این دستور را در جنگل، به فرمانده ابلاغ می‌کنم.]


سربااااز!

قربان، بله قربان!

بیلچه را دربیار.

قربان، بله قربان!



[(پس از به‌هوش‌آمدنِ نویسنده و کشتن بردارش)

مخاطب نیمه‌محترم این داستان مال خودمه. نه دیوید و نه شما، حق دخالت ندارید. من با دشمن وارد جنگ می‌شم.]


سرباااااااااااز!

قربان، بله قربان؟!

آتش!

قربان، اما قربان...


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۹:۱۲

۶آبان۱۳۹۶

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۶ ، ۲۳:۱۲
محمدباقر

همزمان با تمام‌شدنِ اینترنتم، خراب‌شدنِ شارژرم، فرسودگیِ موبایلم و بنا به رسم قدیم، درپیِ ترک فضای مجازی بودم که دلم نیامد!

 

 

محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۹:۴۶

۵آبان۱۳۹۶

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۶ ، ۱۹:۴۹
محمدباقر

اگر موبایل‌تان ۱ بار زنگ بخورد، عادی است.

اگر ۲ بار زنگ بخورد عادی است.

اگر ۳ بار زنگ بخورد هم عادی است و حتی ۴ بارش را هم گفته‌اند عادی است.

اما از ۵ بار بیشتر، غیرعادی می‌شود.

غیرعادی‌تر، جواب‌ندادن شماست.

از همه غیرعادی‌تر غرض‌‌ورزیدن نویسنده است و مرضی که به آن مبتلا شده است.

قول می‌دهم به موضوع غیرعادیِ دیگری برنخورید؛ اما غیرعادی‌ترینش خوانندهٔ این متن است.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۴:۴۳

۳آبان۱۳۹۶

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۶ ، ۱۴:۴۸
محمدباقر

امروز شنیدم که چند دکتر که استاد دانشگاه هم بوده‌اند، کتابی از فلان نویسندهٔ خارجی ترجمه کرده‌اند.


روی جلد، از دم، واژهٔ دکتر زینت نامِ حضرات استاد و نویسندهٔ محترم شده بود.


گویا پس از رجوع به شناسنامهٔ کتاب، کاشف به‌عمل آمده بود که نویسندهٔ محترم دکتر نبوده‌ است.


اما حضراتِ استاد برای حفظ احترام به شأن دکتریِ خودشان، دست به چنین اقدامی زده‌ بودند.


نتیجه اخلاقی

۱. حتی اگر راویِ این واقعه دروغگو باشد که بعید می‌دانم، از وضع موجود جامعه می‌توان دریافت که احتمال رخ‌دادش زیاد است.

۲. این راهی که می‌رویم به ترکستان است.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۲۲:۱۹

۲آبان۱۳۹۶

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۶ ، ۲۲:۲۵
محمدباقر

یک تابلویی هم باید سردرِ این اداره‌جات محترم بزنند که: برای کار همیشه فرصت هست.


یعنی اینکه ارباب‌رجوعان نیمه‌محترم، به‌فکر نان باشید که خربزه آب است و پیداکردنِ پرتقال‌فروش بس دشوار است و پررشوه!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۴:۵۱

۲آبان۱۳۹۶

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۶ ، ۱۴:۵۲
محمدباقر

همزمان با ایام فصل پاییز، مسئولان محترم مهیای ورود به فصل زمستان می‌شوند.


هیچی دیگه خواستم بگویم، مستقیم از خواب خرگوشی به خواب زمستانی منتقل می‌شوند.


امید است که نهایت فعالیتشان چرخیدن از دندهٔ چپ به دندهٔ راست باشد.

پیش‌تر از حسن فعالیتشان سپاسگزاریم.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۴:۴۳

۲آبان۱۳۹۶

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۶ ، ۱۴:۴۵
محمدباقر

به دوستم گفتم به چه زبانی باید از اوضاع نابه‌سامان مردم و جامعه، با مسئولان سخن گفت.


گفت با زبانِ بی‌زبانی!

هیچی دیگه قانع شدم...


فقط اگر صدایتان به گوششان نرسید و خسته شدید و خوابتان نبرد، بخوابید که حتماً خوابتان می‌برد.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۴:۲۷

۲آبان۱۳۹۶

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۶ ، ۱۴:۲۸
محمدباقر

تاکسی‌ها از دمِ خانهٔ ما تا چهارراه اصلی که به همه‌ جای دنیا ختم می‌شود، ۵۰۰ تومان کرایه می‌گیرند.


دستِ‌کم روزی سه بار می‌روم بیرون و برمی‌گردم. یعنی می‌روم برمی‌گردم دوباره می‌روم. پس به عبارتی ۱۵۰۰ تومان خرجم می‌شود.


از روزی که فهمیدم با هر ۵۰۰ تومان می‌توان یک خودکار بیک خرید،  شکستی بس کمرشکن خورده‌ام! روزی یک بار، قید ۳ عدد خودکار بیک را می‌زنم.


نتیجه اخلاقی

این‌گونه نیندیشید؛ وگرنه شکستِ روحی می‌خورید!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۰۳:۳۰

۲آبان۱۳۹۶

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۶ ، ۰۳:۴۴
محمدباقر

خواستگار فلانی چطور بود؟ باکلاس بود.

شغلش چی؟ شغلش هم خوب بود.


-به ماه و سال نکشید که طلاق می‌گیرند.


چرا؟ مگه چطور شد؟ هیچی طرف بد بود!


نتیجه‌های اخلاقی

۱. نویسنده یا گوینده با همین سه‌واژه همهٔ نیازهایش را برطرف می‌کند. اصلاً شاید بی‌حال است و مایل نیست بیشتر توضیح بدهد. شاید هم حوصلهٔ واژه‌یابی ندارد.


۲. شمایِ مخاطب بیشتر پرس‌و‌جو کن که باکلاسی چیست. از اطرافیان ملاک‌های خوب‌بودن را جویا شو. بدبودن را هم بپرس. سعی کن روی هوا معانی را درنیابی.


۳. اما واقعاً اگر معنیِ همین سه‌واژه را می‌دانی و با همین سه‌واژه نیازت برطرف می‌شود، پس لطفاً

خوب بد باکلاس بمان!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۲۱:۳۶

۱آبان۱۳۹۶

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۶ ، ۲۱:۳۸
محمدباقر