......

......

......

......

۸۰ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

در خیابان بودم

مردی سلام کرد

و پرسید

ساعت چند است

حاضر شدم

دست چند کیلوئی‌ام را بیارم بالا

و با انگشتانم

ساعت دو را نشان بدهم

اما با زبانم نگویم

ساعت دو است.

حتی برای تأکید

در جوابش

که پرسید دو؟

سر شش کیلوئی‌ام را

چندین بار تکان دادم.

تازه هنوز ساعت دو نشده بود!

شاید در شأن من نبود

که جواب سلام را

با لبخندی خشک بدهم

و بگویم ده دقیقه مانده به دو!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۷:۳۱ شب

۴تیر۱۳۹۵

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۵ ، ۰۳:۳۷
محمدباقر

ربّ من

ملک من

اله من

ساده و بی تکلّف می‌گویم:

 

توفیق جبران گذشته را به بندگان توبه‌کارت و به من بده.

 

همچنان امیدوارم که بتوانم حق‌الناس‌ها را جبران کنم، پس کمکم کن.

 

خدایا کمک کن تا حق‌الناس و حق‌الله و حق‌النفس جدیدی به گردنم نیفتد.

 

خدایا عاقبت همهٔ دوستانم و خودم را شهادت قرار بده.

 

پیش از همهٔ این‌ها سلامتی و فرج بقیة‌الله را می‌خواهم.

 

آمین یا رب‌العالمین

 

محمدباقر قنبری نصرآبادی

۳:۱۱ بامداد

۵تیر۱۳۹۵

شب نوزدهم رمضان‌المبارک

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۵ ، ۰۳:۱۵
محمدباقر

عشق من

نبودنت به بودنت

می‌ارزد

پنجرهٔ اتاقم را دیوار کرده‌ام

تا حسرت نبودنت را

بیشتر بخورم

هر جا هستی باش

بی‌خبرم بگذار

و بگذر

عاشق این حس و حال خودم شده‌ام!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۳:۴۶ ظهر

۴تیر۱۳۹۵

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۵ ، ۱۶:۲۸
محمدباقر

برای نرسیدن به تو

ریل‌های یخ‌زده

هوای طوفانی

دریای موج‌دار

جاده‌های صعب‌العبور

همهٔ این‌ها را

بهانه می‌کنم!

اگر قرار باشد

به تو برسم

می‌رسم


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۴:۰۲ ظهر

۴تیر۱۳۹۵

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۵ ، ۱۶:۲۵
محمدباقر

دیروز

همین که خبر دادی

انتظار به سر آمده

و می‌آیی

پنجره

شب

بالش

اشک

خواب

آرزو

شلوغی بچه‌ها

هیاهوی مردم

بی‌اشتهایی

نگاه فلسفی‌ام

پوچی‌ام

دست‌نوشته‌هایم

بی‌معنا شده بودند

کاش نیایی

ابتدای تحیّرم

در رسیدن به تو است!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۴:۱۰ ظهر

۴تیر۱۳۹۵

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۵ ، ۱۶:۲۴
محمدباقر

در کشورهای عقب‌ماندهٔ فرهنگی وقتی شخصی دم از آزادی می‌زند، باید بی‌قید‌و‌بندی و بی‌تعهدی و پوچی را به یاد بیاوری!

اینجا مردها وقتی می‌خواهند بگویند ما آزاد هستیم یا روشن‌فکر سریع به اسلام و دستوراتش پشت‌پا می‌زنند.

نمونه‌اش در نگاهشان به جنس زن است.


۱. آقایان آزاد و آزادی‌خواه در کوچه و خیابان:

عجب دافی

عجب مالی

عجب چیزیه

اوفففف

معامله (مامله)

چه شاسّی بلنده

دوست دخترم

عجب تیکّه‌ای

این زن‌ها که رانندگی بلد نیستند!


نمونه‌های خفن‌تر همین آقایان:

عجب جنده‌ای

صیغه‌ام می‌شی

شبی چند

بریم شمال

شارژ می‌خوای


۲. همین آقایان در منزل:

ضعیفه

زنیکه

کلفت خانم

هُی

زن پس کوجای؟

شیوهٔ مخاطب‌قراردادن زن‌هایشان همیشه با طلبکاری است.


مثلاً می‌خواهند بی‌تعهدی ولی مردانگی خود را نشان بدهند.


۳. همین آقایان قدری متمدن‌تر ولی غرض‌‌ورزتر و بیمارتر:

عقل خانم‌ها نصف آقایان است.

حق خانم‌ها نصف آقایان است.

استاد چرا عقل زن ناقص است؟ خندهٔ کلاس همانا و... همانا.

شما که جنس دومی!

چرا به زن‌ها گواهی‌نامه می‌دهند؟

چرا حق رأی دارند؟


جالب اینجاست که تمام این‌ها به پای اسلام گذاشته می‌شود

یعنی هم آزادی نداشتنشان تقصیر اسلام است هم این نوع زندگی‌شان!


اما این نوع نگاه به زنان که خواستهٔ غربی‌هاست یا خواستهٔ برخی سودجو، باعث می‌شود زن جایگاه واقعی‌اش را از دست بدهد. باعث می‌شود از لطیف‌بودن و ریحانه‌بودن و محور‌بودن خارج شود و خود بشود بازیچهٔ محور غرب.


اما نگاه صحیح به خانم‌ها:

۱. دختر خانواده

۲. همسَر و هم‌سِر

۳. مادر

۴. و دیگر جایگاه‌ها و نهادهای اجتماعی مؤثر مانند خاله و عمه و... .

در تمام این مراحل هم حقوقش مشخص است و تکلیفش.


حالا اگر برخی عقده‌ای بار آمده‌اند یا کمبودهایی داشته داشته‌اند یا نه، فقط دلشان می‌خواهد مثل مردها باشند، دلیل نمی‌شود که جنس و جنسیت زن را نادیده بگیرند و با چشم بسته بگویند تشابه حقوق زن و مرد!

اسلام برای موضوعات خاص و استثنا هم راهکار دارد.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۲:۴۶ ظهر

۴تیر۱۳۹۵

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۵ ، ۱۴:۵۲
محمدباقر

۱. در اسلام حق هم گرفتنی است هم دادنی.

۲. حق قبل از گرفتن دادنی است و قبل از دادن گرفتنی است.

۳. مظلوم نباید بنشیند تا حقش را بدهند و ظالم نیز نباید منتظر مطالبهٔ مظلوم شود.

۴. حق را قبل از گرفتن باید داد و قبل از دادن باید گرفت.

۵. بر مظلوم واجب است حقش را بستاند و بر ظالم واجب است حق مظلوم را بدهد.

۶. باید حق مظلوم را قبل از درخواستش بدهی و تو باید حقت را پیش از دادن بگیری.

۷. نمی‌خواهی حق مظلوم را قبل از مطالبه‌اش بدهی؟ تو هم نمی‌خواهی حقت را پیش از دادن بگیری؟

۸. چرا حق مظلوم را نمی‌دهی؟ چرا حقت را نمی‌گیری؟

۹. مگر نمی‌دانی که باید حق مظلوم را پیش از خواستنش داد؟ تو نیز نمی‌دانی که حقت را باید قبل از دادن، بخواهی؟

۱۰. حقش را بده قبل از درخواستش و حقت را بگیر قبل از دادنش.

۱۱. چرا نشسته‌ای و دست‌دست می‌کنی؟ حقش را بده.

تو چرا نشسته‌ای و معطل می‌کنی؟ حقت را بگیر.

۱۲. نمی‌خواهی حقش را بدهی؟ نمی‌خواهی حقت را بگیری؟

۱۳. و... .

یک جمله را می‌توانی با کمی تفکر، با چندین ساختار بنویسی!


برگرفته از کلاس‌های نویسندگی

مؤسسهٔ «ویراستاران»

محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱:۴۹ بامداد

۴تیر۱۳۹۵

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۵ ، ۰۱:۵۰
محمدباقر

قرار بود یکی از روزهای ماه رمضان را به دوستام افطاری بدهم.

زنگ زدم به دوستم بپرسم بچه‌ها چند نفرند.

گفت که چهل نفر.


گفتم جوجه و کباب می‌گیرم با دورچین مفصل. خورش‌ماست و ژله هم کنارش.

به اضافهٔ سالاد ماکارانی و نوشابه با کلی مخلّفات دیگه.


خداحافظی کردم باهاش‌ و زنگ زدم رستوران.

چند دقیقه‌ای گذشت دوستم زنگ زد و گفت که چندتا دیگه از بچه‌های پاکار و باحال قدیمی را پیدا کرده.


گفتم چه خوب! چند نفر می‌شوند کلاً؟

گفت هفتاد و شش نفر.

گفتم باشه. قدمشون روی چشم.


زنگ زدم رستوران گفتم دورچین و سالاد ماکارانی و خورش‌ماست را حذف کنید.

باز چند دقیقه بعدش زنگ زد و گفت که چون مهمونی در باغ است با خانم بچه‌هاشون میان.

گفتم باغش خیلی بزرگ نیست؛ اما حالا بگو چند نفرند تا یه کاریش بکنیم!


گفت‌ صبر کن یه جمعی بزنم.

تا اومدم بگم باشه، گفت صد و سی و چهار نفر.

گفتم باشه. طوری نیست.

قطع کردم و زود زنگ زدم رستوران گفتم فقط برنج و کباب می‌خواهم.


زود لباس‌هام را پوشیدم و رفتم سبزی بخرم. فقط ریحون خریدم و بردم خانهٔ خاله‌ام. مامانم هم اونجا بود. دادم به مامانم و گفتم که تا یک ساعت قبل افطار میام می‌برم.


دوغ هم دو تا بیست لیتری خریدم. پونه هم گرفتم تا وقتی رفتیم باغ بریزم داخل قابلمه.

دم مغازهٔ شیرینی‌فروشی بودم برای خرید زولبیا و بامیه که گوشیم زنگ خورد.


دوستم بود. گفت کجایی؟ چرا تلفنت را جواب نمی‌دی؟ گفتم اگه دو نفر دیگه را بخوای اضافه کنی، کبابت می‌شه خورش لپه! اونم می‌ریزم روی برنج.


کلی خندید گفت نه بابا. خواستم بگم در راه بیا دنبالم تا کمک دستت باشم!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۰:۹ شب

۳تیر۱۳۹۵

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۵ ، ۲۲:۱۱
محمدباقر

دیروز عشق من

اصلاً خود من و شاید

هر دوی ما

مُرد، مُردم، مُردیم!

دیروز شوکران وصال،

تنفر من از عشقِ

به ظاهر بی‌منتهیٰ را رقم زد

و منْ منزجر،

عاصی از عشق

و عشق دلزده و سرد از من!

هر دوی ما واپس زده بودیم


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۲:۲۴ بامداد

۵آبان۱۳۹۲

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۵ ، ۱۶:۴۲
محمدباقر

در ارزش‌ها غور می‌کنم

و در تقیّدشان

می‌زی‌ام.

آری برای الهی شدن

چنین می‌کنم.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱:۰۸ بامداد

۱۴بهمن۱۳۹۲

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۵ ، ۱۶:۳۰
محمدباقر