......

......

......

......

افطاری امسال

پنجشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۱۱ ب.ظ

قرار بود یکی از روزهای ماه رمضان را به دوستام افطاری بدهم.

زنگ زدم به دوستم بپرسم بچه‌ها چند نفرند.

گفت که چهل نفر.


گفتم جوجه و کباب می‌گیرم با دورچین مفصل. خورش‌ماست و ژله هم کنارش.

به اضافهٔ سالاد ماکارانی و نوشابه با کلی مخلّفات دیگه.


خداحافظی کردم باهاش‌ و زنگ زدم رستوران.

چند دقیقه‌ای گذشت دوستم زنگ زد و گفت که چندتا دیگه از بچه‌های پاکار و باحال قدیمی را پیدا کرده.


گفتم چه خوب! چند نفر می‌شوند کلاً؟

گفت هفتاد و شش نفر.

گفتم باشه. قدمشون روی چشم.


زنگ زدم رستوران گفتم دورچین و سالاد ماکارانی و خورش‌ماست را حذف کنید.

باز چند دقیقه بعدش زنگ زد و گفت که چون مهمونی در باغ است با خانم بچه‌هاشون میان.

گفتم باغش خیلی بزرگ نیست؛ اما حالا بگو چند نفرند تا یه کاریش بکنیم!


گفت‌ صبر کن یه جمعی بزنم.

تا اومدم بگم باشه، گفت صد و سی و چهار نفر.

گفتم باشه. طوری نیست.

قطع کردم و زود زنگ زدم رستوران گفتم فقط برنج و کباب می‌خواهم.


زود لباس‌هام را پوشیدم و رفتم سبزی بخرم. فقط ریحون خریدم و بردم خانهٔ خاله‌ام. مامانم هم اونجا بود. دادم به مامانم و گفتم که تا یک ساعت قبل افطار میام می‌برم.


دوغ هم دو تا بیست لیتری خریدم. پونه هم گرفتم تا وقتی رفتیم باغ بریزم داخل قابلمه.

دم مغازهٔ شیرینی‌فروشی بودم برای خرید زولبیا و بامیه که گوشیم زنگ خورد.


دوستم بود. گفت کجایی؟ چرا تلفنت را جواب نمی‌دی؟ گفتم اگه دو نفر دیگه را بخوای اضافه کنی، کبابت می‌شه خورش لپه! اونم می‌ریزم روی برنج.


کلی خندید گفت نه بابا. خواستم بگم در راه بیا دنبالم تا کمک دستت باشم!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۰:۹ شب

۳تیر۱۳۹۵

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۰۳
محمدباقر