......

......

......

......

کارمندِ دفترِ خدمات قضائی: آقا، میزان تحصیلاتتان؟!

آقای دکتر: دکتر

کارمند: اینکه شغلتان است!

[با قدری مکث، خندهٔ من و آقای دکتر و کارمند]


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۲۱:۵۲

۱۴آذر۱۳۹۶

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۶ ، ۰۰:۰۱
محمدباقر

برادرم ‌می‌گفت دوستش خیلی خوب است.

گفتم یعنی چی خیلی خوب است؟

گفت نگاهش که می‌کنی، انگار می‌خواهد شهید شود!



هروقت، دیگران موقعِ نظردادن از خوب و بد استفاده می‌کنند، توضیح بخواهید. حتماً بخواهید خوبی یا بدیِ خودشان یا دیگران را توضیح دهند. در این خوب و بدها یک‌دنیا حرف نهفته است. به احتمال زیاد تعبیرهایی جالب می‌شنوید.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۷:۲۵

۱۲آذر۱۳۹۶

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۶ ، ۰۰:۱۳
محمدباقر

دو خط کتاب/ دوست داشتن مقوله‌ی عجیبی است

آخرین خبر/ تو هرگز نمی‌توانی به کسی بگویی، از دوست داشتن یک نفر خودداری کند، یا کسی را به اجبار دوست داشته باشد!

دوست داشتن مقوله‌ی عجیبی است. با چیزهای دیگر خیلی فرق دارد.

سرگذشت ندیمه/مارگارت آتوود


اول

مجهول‌گویی یا کلی‌گویی یا مبهم‌گویی چه دردی از ما دوا می‌کند؟ چه حسی را در ما برمی‌انگیزاند؟ چه پیامی را به ما می‌رساند؟

یک بار دیگر بخوانیدش:

تو هرگز نمی‌توانی به کسی بگویی، از دوست داشتن یک نفر خودداری کند، یا کسی را به اجبار دوست داشته باشد!

دوست داشتن مقوله‌ی عجیبی است. با چیزهای دیگر خیلی فرق دارد.


دوم

از دوست‌داشتن چه می‌دانید؟

- چیز عجیبی است.

-نه، من بگویم؟ مقولهٔ عجیبی است.

-به‌نظر من که امر عجیبی است.

هر چه هست، این دوست‌داشتن نه دست‌نیافتنی است، نه نامفهوم و نه نامأموس. نه چیز است، نه مقوله، نه امر.

دوست‌داشتن احساسی ناب و موهبتی الهی است!


سوم

واقعاً ایراد از چه کسی است؟!

مترجم یا نویسنده یا ناشر محترم یا ویراستارِ دست‌و‌پا نبسته؟

شاید عیب از مخاطب کم‌حوصله و عادی باشد.

شاید هم ایراد از منِ منتقد است که حوصله ندارم همهٔ کتاب را بخوانم.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۶:۴۴

۱۱آذر۱۳۹۶

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۶ ، ۰۰:۰۹
محمدباقر

برای اولین بار در ایران و در محیطی کاملاً مراکشی، مزهٔ غذاهای لبنانی را بچشید.


نحوهٔ پرداخت هزینه: خودِ رستوران به دلار کالا می‌خرد، به تومان در منو ثبت می‌کند، به ریال حساب می‌کند.


مجسمه‌ای هم شبیه به زرافه وسط سالن گذاشته‌اند. می‌گویند اسمش شتر‌گاوپلنگ است!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۹:۴۲

۱۰آذر۱۳۹۶

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۶ ، ۰۰:۴۹
محمدباقر

درست یا غلط، اول که فکر می‌کردم پیش قاضی و معلق‌بازی.

بعد فهمیدم پیش غازی و معلق‌بازی.

بعدها بهم گفتند نه آن غاز که بندباز!

یک بار برای همیشه: پیش غازی و معلق‌بازی؟

البته، امروزه خودِ قاضی و معلق‌بازی...


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۰:۰۱

۱۰آذر۱۳۹۶

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۶ ، ۱۰:۰۶
محمدباقر

مگر عشق‌بازی با معشوق هرزگی تلقی می‌شود؟! چندسالی می‌شود خانه‌نشین شده‌ام. تنها نشسته‌ام و در فکر پاییزم. صدای مردم را از پنجره می‌شنوم. می‌گویند پاییز عوض شده است. اولین قرارم را یادم نمی‌رود. پاییز گفته بود لباس تنم را فرش زیر پایت می‌کنم. ردّم را از دم خانه‌ات بگیر و من را بیاب.


صبح زود شالم را محکم به خودم پیچیدم و راه افتادم. چراغ خانه‌های مردم همچنان می‌سوخت. چند ساعتی در فرش‌برگِ زیرپایم غوطه‌ور بودم. به پاییز که رسیدم، خیلی آهسته از پشت، در آغوش کشیدمش. هنوز کام خود را از پاییز نگرفته بودم که محتسب جارو به‌دست سررسید. او پاییز را جمع کرد و با خود برد. باورتان می‌شود در شهر ما محتسبان رفتگرند و رئیسشان، حاکم شهر؟


از فردای آن روز، سرسبزیِ پاییز، دستورِ مؤکّد حاکم به محتسبان بود. شهر را یکدست سبز کردند و رنگ‌واره‌های زرد و نارنجی و قرمز را از شهر زدودند. از بس محتسب موقع جاروزدن، عریانی پاییز را جار زد، دیگر باورم شده بود که سرسبزی‌اش لطف حاکم است به او.


از میان همهمهٔ مردم، یک نفر بلندبلند تکرار می‌کند دیگر این پاییز فرق می‌کند. آخَر همین پاییز، حاکم را راهیِ قشلاق کرد و محتسب را روانهٔ جورکردنِ بساطِ لحاف و کرسی.


صبر کن ببینم! نکند مردم هم عریانی پاییز را  در رستاخیز ر‌نگ‌ها دیده‌اند؟!


پی‌نوشت

سرِ سرسبزیِ عاریَتیِ پاییز حرف دارم!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۲۲:۳۷

۹آذر۱۳۹۶

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۶ ، ۰۰:۰۲
محمدباقر

یک نکته:

این متن صرفاً ساختهٔ ذهن طنزنویس من است و واقعیت ندارد. اما متأسفانه از سازمان‌های دولتی و طرز مدیریتِ مدیرانش، چنین رفتارهایی برمی‌آید.


امروز، اول صبح معاونِ فرهنگی آقای رئیس می‌گوید ده عادتِ غلطِ مردم را در استفاده از اتوبوس لیست کنید تا در سطح شهر به دید عموم بگذاریم.


خب همکاران نشسته‌اند و‌ دارند به ذهنشان فشار می‌آورند که آن ده عادت غلط را لیست کنند. البته کاری ندارم که بیشترِ حَضَرات، ماشین شخصی دارند یا سرویس دولتی؛ به این کار دارم که چرا ده تا؟!


از معاون پرسیدم چرا ده تا. گفت پس چندتا؟! گفتم شش تا. گفت چرا شش تا؟ گفتم پس چندتا؟! گفت همان ده تا. خلاصه اینکه این عدد ده هیچ ترجیحی به دیگر عددها ندارد. نتیجه‌اش این می‌شود که اگر مردم هشت عادت غلط داشته باشند، مجبوریم برای‌شان عادت‌سازی بکنیم.


بگذریم. برویم سراغِ همکارانمان. شش عادت را نوشته‌اند. حتماً لیستِ پایانی‌شان را خدمتتان خواهم خواند. عجالتاً قول می‌دهند به اضافه‌کاری نرسد.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۷:۵۵

۹آذر۱۳۹۶

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۶ ، ۱۸:۰۶
محمدباقر

تا حالا در طول عمرتان به افرادی برخورده‌اید که حرف‌های معقول و پسندیده بزنند؛ اما برای زرنگ‌بازی؟!


نمونه‌اش همین جنگ تبوک بود. برای اولین بار قرار بود مسلمانان با امپراتوری روم رویارو شوند. شخصی آمد پیش پیامبر صلوات‌الله‌علیه و گفت از زیباییِ دلبران رومی دلم به لرزه می‌افتد. من را معاف کنید و بگذارید در دینم باقی بمانم.


او می‌خواست «به اخلاق پناهنده شود تا از جهادکردن شانه خالی کند». پیامبر هم نه توبیخش کرد نه اجبار. گفت تا تعفن تقوای تو مجاهدان را خفه نکرده، همین‌جا بمان.


نقل به مضمون از

علی شریعتی، علی «ع»، نشر سپیده باوران، صفحه ۱۸۲.

گلچینِ کانالِ تلگرامیِ آب‌و‌آتش.


اینکه جنگ تبوک بود و دوران پیامبر. در همین دو روز گذشته، در اطرافیانتان چنین رندانی را دیده‌اید؟


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۲:۰۴

۸آذر۱۳۹۶

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۶ ، ۰۹:۳۷
محمدباقر

- مایکل، چرا در یکی از همین کتاب‌ها و در آرامش سالنی به این بزرگی ماجراجویی نکنیم؟

- ماجراجویی زیر سقف؟!

- لابد ماجراجویی وسط جهنم؟

- سوفی ‌عزیزم، بیا خوش‌حال باشیم که می‌شود از این جهنم بالا رفت.


ادامه‌نوشت

نمی‌دانم چرا دست‌و‌دلم به داستان‌نویسی نمی‌رود.

شاید برای دکمه‌های زندگی من، پالتوی زمستانه لازم نباشد.

اشاره به این جمله داشت: برای داستان‌نویسی، این دکمه‌ را بگیر و کت بدوز!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۲:۵۰

۸آذر۱۳۹۶

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۶ ، ۱۳:۳۱
محمدباقر

وقتی دل پدر و مادرت هزار راه می‌رود که استخر نروی،

بهانهٔ زمستانه‌یشان می‌شود سرما و سرماخوردگی.

بهانهٔ تابستانه‌یشان هم می‌شود کثیفی آب و شلوغی!


پی‌نوشت

امروز، در اتوبوس گفت‌و‌گوی دو پسربچه را می‌شنیدم.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۰۱:۰۰

۸آذر۱۳۹۶

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۶ ، ۰۱:۱۰
محمدباقر