......

......

......

......

۲۰ مطلب با موضوع «لحظه‌نویسی‌های مذهبی :: لحظه‌نویسی بر اساس کتاب امام حسین(ع) شهید فرهنگ پیشرو انسانیت» ثبت شده است

فلسفهٔ زندگی

سابقه در معنای آن دارد

حال زندگی را معنا کن

همان قهقرای فلسفهٔ تو

اگر پوچ،

چگونه دیده‌ای زندگانی را

اگر سراسر نشاط،

چگونه؟!


*قهقرا: پیشینه


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۵ ، ۰۴:۴۰
محمدباقر

علّامه‌اند نِی‌اند عالم به درد خلق

علّامه‌های عالم به جسم‌ خلق

تنها طواف می‌کنند تنها به دور خود

علّامه‌های جاهل به روح خلق


پی‌نوشت:

منظور از علّامه، دانشمندانِ متمدنِ غرب‌زدهٔ محدود به جسم هستند!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲‌

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۵ ، ۰۱:۵۶
محمدباقر

سبد عشق

در این نیل چه کاری دارد؟

به کجا نِیل،

چه میلی دارد؟

به مشیّت

تو به نیلش بسپار

این من را

که خدایش

سرانجام چه تقدیر دارد؟


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۵ ، ۱۸:۰۷
محمدباقر

یک جبری لاجرم

در برزخ الف و ب گرفتار آمد

حال مجبور به الف

یا مخیّر به ب

نه، مجبور به ب و مخیّر به الف

اصلاً چرا الف؟

نه چرا ب؟

ترجیح بلا مرجّح لابد می‌دانی

محال!

خودخواهی یا خداخواهی

حداقل را اکتفا کردم

کدام، کدام است؟

اگر ندانی از الاغ کمتری

آخر تو خود را به نفهمی زده‌ای

و آن زبان بسته محروم از فهم

از قضا بر اقتضا

و بر حسب طبیعتش.

شاید هم تشنهٔ چیزی هستی

خدا را کنار زده‌ای و حبّ ماسویٰ پرورده‌ای

اگر جبر را معتقدی، باش

اما تمییز خودخواهی و خداخواهی نیز

در مسیر خداخواهی قدم نِه

و استدلال اینگونه کن

به جبر، مجبور

و محدود به حدّ الهی

حال به جبر در طول شعاع جاذبیّت کمال

قرار یافتی!

بَه، چه جبری از این گواراتر

نوش جانت


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۵ ، ۰۳:۰۹
محمدباقر

زیاد مانده‌ام انگشت به دهان

و تنها نظاره‌گر

آخَر درماندم و ماندم در هدف هنر هنرمند.

جز تعجب

مطالبه‌ای نیست از من

و من تا امروز

زیاد مانده‌ام انگشت به دهان

و تنها نظاره‌گر

نشانه‌های تمدن را سراغ بگیری

می‌گویم

همین احسنت‌گفتن‌هایم

بود!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۵ ، ۱۲:۳۷
محمدباقر

در مفطورم عاریت بود

سر تعظیم را فرود آوردن

و در نهادم

نهایت عشق.

خلاصه شد در سجده

حالِ بندگی یا عار بردگی

آخِر

سر تعظیم به فرش می‌رسد

و تو مخیّری در ابتکار

بندگی خدا

یا اگر منم بردگی ماسویٰ


*ماسوی: هر چیزی غیر خدا


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۵ ، ۱۲:۲۶
محمدباقر

نه، نواخت آنچه نباید

بشر

ننواخت آنچه باید

بشریت

آهنگ تو چیست؟

هم آهنگ با بی‌نهایت «ایسم»

عاقبت فغان پوچی

یا شاید

هماهنگ با اسلام

و سرانجام قال هیچی و نیستی

همان که گفت حلّاج

أنا الحق!

آری، این سرش به دار شد

آن دیگری سرش به باد


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۵ ، ۱۲:۱۸
محمدباقر

چقدر می‌بازد

زندگی، رنگ!

عاملانش در کثرت

افسوس نه در حسرت

خوبان یک‌به‌یک می‌روند

رفته‌اند

روشنان رفتند

حسین رفت

باز هم دنیا شد بازی

تعارض آمد

به دنبالش تنازع

حداقل اینجا بافتن نمی‌خواهد

فلسفه

جهان‌بینی تحصیر در مادّه

لاجرم تحدید به خاک

اِدبار زمانه و محکومیت دو تن و یک چیز

خدا به عدم

خودت به هیچ

و حتماً تمام فیلسوف!

دنیا به پوچی، به سُخره

شیرین، اقبال زمانه

خدا به فراموشی اگر، نه محکوم به عدم

وگرنه قائل به وجودش

و تو سر مست از خوشی

دنیا به غایت رسیده

و مرگ خار شرنگ‌زای جان‌آهنج.

ماسویٰ را غیر از تعقّل، تجسیم کن

اکنون همان شدی

و با همان محشور

فراتر از ادبیات تو است

گفت‌و‌گو از حیات

آن هم معقولش

حسین علیه‌السلام به خاک افتاد

باز دنیا را به بازی گرفتیم

به زیر شکم پرداختیم

تصاعد ما تجاوز نکرد از دهان

و این منتهی‌الیه عمر هفتادسالهٔ ماست!

ابتر عاشورای حسین نیست

ابتر من و تو به دست خود هستیم

کار من و تو بدین درازی

کوتاه کنم که نیست بازی

(نظامی گنجوی)


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۳:۱۱
محمدباقر

قهقرای ندامتت چه بود؟

فلسفه مباف

به خوردم هم مده

مکتب درست مکن

توجیه را موافقم

مقابل وجدان!

ثبوت زندگی، با فرهنگ پیشرو

بر تو ثابت بود

و اثبات این علم، روشن‌تر

دعوت جامعه، پیشکِشت

اما خودت رسیدی به آب حیات

دریغ از جرعه‌ای نوشیدن

همین تو را بس

این علم... و لا یزید الظّالمین الاّ خسارا (اسراء، ۸۲)

علم به علم و تعلّل!

محکومی به سقوط

و به جبر نابودی

آخر نه حرکتی

که زندگی کرده باشی

و نه زندگی که حرکتی

علم هم وبال می‌شود

همان قهقرای ندامتت!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۲:۵۱
محمدباقر

من نیز در کِلکم

در سلک توأم و به کیش تو

قائل به جبر و مقیّد به آن

آری

آتش مجبور به سوزاندن

و برش شمشیر به جبر

این بود منطق آل امیّه

و جملگی ملعون

لکن سست شد ارادهٔ جبری‌ام

دقت از تو، لازم به تکرار نیست

آخر دم خروس را چه کنم؟

همان دستی که سوزاند

خیمه‌ها را

و برید سرها را


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۲:۴۱
محمدباقر