......

......

......

......

۲۸۷ مطلب توسط «محمدباقر» ثبت شده است

جهان‌بینی من محدود

به تأثیر از پاره‌ای

اما آن پاره‌ها

همان تافته‌های جدا بافته

همان عوام کرنش‌کُن

و خواص کاذب

اجازه نمی‌دهم دیگر

نه به خود نه به آن تافته‌ها

جهان‌بینی مرا متأثر

از نگرش خود کنند

جهان‌بینی من

فقط توحیدی است

و الهی


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۹:۲۶ شب

۹فروردین۱۳۹۳


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۵۲
محمدباقر

طاعون زده‌اند

داراهای نااهل در بدو امر

حال که استیفا می‌کنند

جزامی‌اند

نااهلان دارا

با بدعت‌هایشان

طاعون‌زده‌های جزامی‌اند

و ندارهای نااهل

دنباله‌های بریدهٔ جزامی‌های

طاعون‌زده


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۲:۳۵ بامداد

۱۵فروردین۱۳۹۳

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۴۴
محمدباقر

یک استعداد است

برای بردگی و اسارت

برای ساقط‌شدن از حَیِّز وجودی

انتفاع به کنار

انتفاع از تمام موهبت‌های الهی

همان حقوق عامّ هر جاندار

و خاصّ نوع بشر

سیاه‌بودن یک استعداد است

استعداد برای داشتن

داشتن هیچ حقی!

و انسان‌بودن یک استعداد دیگر

استعدادی برای روا داشتن تجاوز

بر هم‌نوع


پس از تمام‌کردن رمان ریشه‌ها

نوشتهٔ الکس هیلی

محمدباقر قنبری نصرآبادی

۸:۴۰ صبح

۱۸فروردین۱۳۹۳

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۳۳
محمدباقر

نمی‌بینم

شرافت کودکانهٔ کودکان را دیگر نمی‌بینم

اصلاً کودکی نمی‌بینم

چه مشمئز‌کننده

آمیزهٔ ابتذال و کودکی

برچهرهٔ دخترک‌ها

و غم‌انگیز بارش شرارت

از حدقهٔ چشم پسربچه‌ها

می‌بینم گوسفندبودن بشر را

همچنان

برای ذبح‌شدن

به پای تمدن


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۲:۳۵ظهر

۱۸خرداد۱۳۹۳

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۲۱
محمدباقر

درخت سیب جوانه زد

در دلم

همان دم که یادت کردم


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۰:۱۷ شب

۱آذر۱۳۹۳

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۱۳
محمدباقر

سیاهی شب را گاه دل‌گیرم

گاه‌گیر می‌کند دلم

سیاهی شب پاینده

و این دل من است و گیری‌اش

که عارض

چه دل‌انگیز

سیاهی پرفروغ شب!

این دل من است، گاه گیر می‌کند

گاه دل‌گیر می‌شود

در سیاهی پایندهٔ پرفروغ شب


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۷:۳۸ شب

۸فروردین۱۳۹۳

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۰۹
محمدباقر

رفته بودم

برای پختن خامهٔ خام وجود

که در اسارتش من

نزد حضرت استاد

ابتدا پختهٔ بارگاهش شدم

و آستانش

در اثنای گفت‌و‌گو

پختگی صدای حضرت استاد

بود و مرتبت در علوّ علمی‌اش

که پخته‌اش شدم

شک بردم در انتها به خود

آخر فهم نشد

پختهٔ وجود حضرت استاد

یا خامِ خامی وجود خویش!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۹:۲۰ شب

۱ااسفند۱۳۹۲

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۴۶
محمدباقر

من نیز مثل تو

تو مثل ما

ما مثل آن‌ها

آن‌ها مثل شما

شما مثل من

صرف می‌کنیم فعل ناامیدی

و خسران را

بی‌اعتمادی می‌بارد

از چشم‌ها

تظاهر به بی‌اعتنایی

و عادت در مرّگی روزانه

و روی‌گردان از دنیا

گرچه سرگردان غرقه‌ایم در آن

متوحش از هم‌نوع

در اجتماع انسانی ملل

و قاب جامعه

قرنطینه در چارچوب خیال

و ذهن

پادزهر این طاعون

همیشه دو چیز بوده و هست

ایمان

و به دنبالش عمل صالح


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۰۷:۰۷ شب

۸فروردین۱۳۹۳


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۴۴
محمدباقر

آن قدر مشغولم به روزمرّگی

که نفهمیدم هیاهوی کلاغ

از سر نو بودن روز بود

و در پی روزی نو واردشدن

به میدان کارزار


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۴:۴۵ ظهر

۲۷بهمن۱۳۹۲

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۰۰
محمدباقر

کمان شد سرو

نه از پاییز

نه از سرما

که از زیبایی روی پری‌رویی

چه قد خم کرد

حواسم نیست

که قدری این هوا سمی است

کمان شد سرو

و در چلّه

قد رعنا و سرسبزش

چه عزمش جزم رفتن شد

و دولت در کمان در شد

هوا پر مه

و تیری در دل ظلمت

نبودش اختیار اما

دلیری نه جسارت کرد


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۸:۲۱ صبح

۸آذر۱۳۹۳

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۵۳
محمدباقر