الا یا ایّهاالساقی
بده جامی
به این آدم
به بیحوّاترین آدم
که گرچه زد جوانه در دلم این یک درخت سیب
بخواهم من شدن یک بارقه
سرشارِ از امّید
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۱۲:۴۴ بامداد
۲۵بهمن۱۳۹۳
الا یا ایّهاالساقی
بده جامی
به این آدم
به بیحوّاترین آدم
که گرچه زد جوانه در دلم این یک درخت سیب
بخواهم من شدن یک بارقه
سرشارِ از امّید
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۱۲:۴۴ بامداد
۲۵بهمن۱۳۹۳
روزی میرفتیم و میآمدیم
اصلاً ماضی استمراری بودیم
مگر نه این است
حال بعید من!
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۷:۵۴ شب
۸آذر۱۳۹۳
گفته بودم ملالتم را
از مرّگی
باز هم مرّگی
تکرار نگاههایم
آن هم کلیشهای
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۸:۱۰ شب
۱مهر۱۳۹۳
شب بود
خزان بود
سرد بود
اینها همه بود
چون تو نبودی
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۳:۰۷ ظهر
۱۹مهر۱۳۹۳
گر نباشد در توانم یوسف کنعان شدن
شیخ صنعان را که تانم من شدن
در پناه لطف حق باید گریخت
گر نتانی معتصم بر حق شدن معتضد باید شدن
*معتصم: چنگزننده
*معتضد: یاریجوینده
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۳:۲۰ ظهر
۲۵مرداد۱۳۹۱
به تأمل چه نهیوی سر زد
ز من مست خراباتی تفکیر
که چه کردهاست خدایم به خداییش
بشد ساتر احوال من و لیک نبخشید
ببخشد به منش حال من و قال من
و آنچه که رفتهاست به تفویت
اگرش از پس مافات گذشته
کنمش توبه به تحقیق
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۱۱:۴۲ شب
۲۹اسفند۱۳۹۱
نعره زدم که فهم خود کنم به نهیب
عالم به بخشش و مسبوقم به رحمتت
میبخشی و بخشیدهای مرا تو کریم
ناظر به حال منی آگاه به رحمتت
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۷:۳۸ شب
۱۸شهریور۱۳۹۳
دو چندان میشود
روزمرّگیام
در پنجاه واژهٔ مکرری
که مدام تکرار میشود
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۷:۳۹ شب
۱۵مرداد۱۳۹۳
زیباست
فوقالعاده زیباست
من بودم که فریادم به آسمان رسید
همگان بهظاهر بیاعتنا
اطراف را میکاویدند
اما دریغ از افسانهای
که در افسونش من
زیباست
فوقالعاده زیباست
این بار زیر لب اشارت رفت
و من مُتنبِّه از تنبیه زیرچشمی دیگران
افسانهٔ افسونگر من
کاغذنوشتهای بود
که زیبایی را منحصر زیبارویان دانسته بود!
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۱:۴۷ بامداد
۱۱اردیبهشت۱۳۹۳
پرت شد به کل
حواس و جمع شد توجهم
پرت خطوط پُرچین و چاک
که بر گِرد چهرهٔ پرگَرد مادرم
جمع شد توجهم
جمع توجهی به درازای زندگی
بر جود امتنانی خدای عزَّوجلّ
مادر مادر مادر...
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۹:۰۰ شب
۲۳فروردین۱۳۹۳