سکوت و تنهایی شبهای زمستانی کودکیام را
تیکتاک ساعت قلب تپندهٔ باتریخور دیوار ترکخورده میشکست
چکچک قطرههای نگونبخت شیرآب در ظرفشویی موج میداد
خُرخُر ادامهدار پدربزرگ خراش میداد
جیرجیر جیرجیرک غنا میبخشید
روشنائی کورمال تکتیر چوبی چراغ برق نبش کوچه زینت میبخشید
عطر خشکشدهٔ گلبرگهای محمدی و یاس معطر میکرد
هرم رؤیاهای شیرین و تمامنشدنی شبانهام گرمای دلپذیری میبخشید
همهٔ اینها را با مادربزرگ پرمِهرم لطیف میکردم
اکنون پیدایش نشئهآور سپیدهٔ سحرگاهی
فرارسیدن شروع خواب و استراحت طولانی را تا لنگ ظهر نوید میداد!
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۴:۲۶ سحر
۲آبان ۱۳۹۳