......

......

......

......

به تأمل چه نهیوی سر زد

ز من مست خراباتی تفکیر

که چه کرده‌است خدایم به خداییش

بشد ساتر احوال من و لیک نبخشید

ببخشد به منش حال من و قال من

و آنچه که رفته‌است به تفویت

اگرش از پس مافات گذشته

کنمش توبه به تحقیق


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۱:۴۲ شب

۲۹اسفند۱۳۹۱

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۱۱
محمدباقر

نعره زدم که فهم خود کنم به نهیب

عالم به بخشش و مسبوقم به رحمتت

می‌بخشی و بخشیده‌ای مرا تو کریم

ناظر به حال منی آگاه به رحمتت


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۷:۳۸ شب

۱۸شهریور۱۳۹۳


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۹
محمدباقر

دو چندان می‌شود

روزمرّگی‌ام

در پنجاه واژهٔ مکرری

که مدام تکرار می‌شود


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۷:۳۹ شب

۱۵مرداد۱۳۹۳

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۴
محمدباقر

زیباست

فوق‌العاده زیباست

من بودم که فریادم به آسمان رسید

همگان به‌ظاهر بی‌اعتنا

اطراف را می‌کاویدند

اما دریغ از افسانه‌ای

که در افسونش من

زیباست

فوق‌العاده زیباست

این بار زیر لب اشارت رفت

و من مُتنبِّه از تنبیه زیرچشمی دیگران

افسانهٔ افسون‌گر من

کاغذنوشته‌ای بود

که زیبایی را منحصر زیبارویان دانسته بود!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱:۴۷ بامداد

۱۱اردیبهشت۱۳۹۳

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۰۶
محمدباقر

پرت شد به کل

حواس و جمع شد توجهم

پرت خطوط پُرچین و چاک

که بر گِرد چهرهٔ پرگَرد مادرم

جمع شد توجهم

جمع توجهی به درازای زندگی

بر جود امتنانی خدای عزَّوجلّ

مادر مادر مادر...


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۹:۰۰ شب

۲۳فروردین۱۳۹۳

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۵۵
محمدباقر

مندرس‌های تکراریِ نسبی

را به نظاره ایستادم

سرشار از کثرت

و احساسم خالی از جریحه

در عوض فقط حس‌گرهایم بود

که فعال می‌شدند گاهِ نظاره

و این برازندهٔ بشر متمدنی

چون من!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۷:۴۹ شب

۱اسفند۱۳۹۲

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۸
محمدباقر

با نوشیدن اولین چایی

در فنجان اداره بود

شنیدم خودم را

سلام محمد

آغوشت را باز کن

و سلام کن

به روزمرگی


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۰:۵۱ صبح

۳۰بهمن۱۳۹۲

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۰
محمدباقر

خیره نگریستم

نه به اطراف

به آدم‌هایی که در اطراف

دانستم چیزکی بوده

و عالم بدان خدا

لطف شاخ نصیب هر حیوان شد

مگر الاغ!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۰:۴۰شب

۲۵بهمن۱۳۹۲

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۳۵
محمدباقر

تو گر مست و تو گر مست و تو گر مست

دهندت از بلا جامی پر از هست

علم کن تا تو مستی کربلا را

که گر خواهی بلا را کربلا هست


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۷:۵۵ شب

۲۵اردیبهشت۱۳۹۲

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۵۶
محمدباقر

سکوت و تنهایی شب‌های زمستانی‌ کودکی‌ام را


تیک‌تاک ساعت قلب تپندهٔ باتری‌خور دیوار ترک‌خورده می‌شکست


چک‌چک قطره‌های نگون‌بخت شیرآب در ظرفشویی موج می‌داد


خُرخُر ادامه‌دار پدربزرگ خراش می‌داد


جیرجیر جیرجیرک غنا می‌بخشید


روشنائی کورمال تک‌تیر چوبی چراغ برق نبش کوچه زینت می‌بخشید


عطر خشک‌شدهٔ گلبرگ‌های محمدی و یاس معطر می‌کرد


هرم رؤیاهای شیرین و تمام‌نشدنی شبانه‌ام گرمای دل‌پذیری می‌بخشید


همهٔ این‌ها را با مادربزرگ پرمِهرم لطیف می‌کردم


اکنون پیدایش نشئه‌آور سپیدهٔ سحرگاهی

فرارسیدن شروع خواب و استراحت طولانی را تا لنگ ظهر نوید می‌داد!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۴:۲۶ سحر

۲آبان ۱۳۹۳


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۱۸
محمدباقر