با تو بودم
معشوق من
در سرشارترین لحظهٔ عمرم
هنگام خلوتگزیدنم
با خویش!
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۴:۱۰ شب
۷اسفند۱۳۹۲
با تو بودم
معشوق من
در سرشارترین لحظهٔ عمرم
هنگام خلوتگزیدنم
با خویش!
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۴:۱۰ شب
۷اسفند۱۳۹۲
چه زیباست
اما این بازی چه؟
بازیچهٔ بازیچهها شدن
زیباتر
همان شکوهٔ من از این بازی
و بازیچهٔ بازیچهها نشدن
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۱۰:۱۶ شب
۲۳اسفند۱۳۹۲
به پدرم گفتم
چرا انسان دوزیست نبوده
و نیست
خشکی به کنار
آب نیز یا که جوّ هم
گفت:
حال که بنا را بر این گذاشتی
چرا به سان گیاه
خود تولید اکسیژن نمیکند؟
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۳:۵۸ بامداد
۱۴فروردین۱۳۹۳
ای عشق
از چه زمان
چگونه
مبتلانکرده تسکین میدهی؟!
مگو تازگی دارد
به زانو درآمدنت هنگامهٔ وصال
ای عشق
همچون واژهها هرزگی کن
و طی کن کوچهپسکوچههای بیهودگی را
مرا مخوانید
عاشق
کو عشق
کجاست عاشقی
کجایند عاشقان؟!
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۱۱:۳۷ صبح
۴خرداد۱۳۹۳
۱. هر متنی را نخوانید.
هدفمند بخوانید.
ببینید نیازتان چیست و بر همان اساس بخوانید.
زیرا
نه فرصت خواندن همهٔ متنها را دارید نه هر کتابی ارزش خواندن دارد.
۲. بازدهیِ مطالعهٔ خود را ببینید؛ یعنی ببینید از خواندن فلان کتاب چه سودی بردهاید.
زیادخواندن و عملنکردن فایدهای ندارد.
علمِ به علم و عمل نکردنِ به علم، مرض است.
۳. دو شاخصه شخصیت اشخاص را شکل میدهد:
۱.۳. انسانهایی که با آنها نشست و برخاست میکنیم؛
۲.۳. متنهایی که میخوانیم.
۴. اگر موقع نوشتن بدانید که غذای روح دیگران را تأمین میکنید، شاید هر متنی را ننویسید.
برای مثال در یکی از شبکههای مجازی شروع کنید متنهای مبتذل بگذارید، چه کسانی دور شما جمع میشوند؟ متنهای سرشار از ناامیدی چطور؟ و همینطور متنهای گزینشی پر مغز!
دستکم تا هفتاد درصد، آدمهایی که دور شما را میگیرند همانهایی هستند که غذای روح آنها را تأمین میکنید.
۵. اگر برای شما فرقی ندارد که با چهل کلمه زندگی کنید که هیچ وگرنه بازی با جملهها و پیداکردن مترادفها را جدی بگیرید.
پیتزافروش سر کوچهٔ ما یا کارمندان بانک یا گلفروشها یا... از چند کلمه برای حرفزدن استفاده میکنند؟
مثلاً گلفروش:
سلام خوش آمدین.
چه گلی میخواهید؟
از این هم میخواهید؟
چندتا شاخه؟
کارت میکشین؟
رسید یا بقیهٔ پولتان.
خوش آمدین!
آیا شما هم مثل خود من برای تشکرکردن، در هر موقعیتی فقط ممنون و مرسی را به کار میبرید؟
با دوستت در دانشگاه: چطوری؟ ممنون مرسی.
در تاکسی: بقیهٔ پولتون ممنون مرسی.
کجا پیاده میشین؟ مرسی همینجا.
سر سفره: ممنون مرسی.
در مهمانی: بفرما شیرینی مرسی ممنون.
در جلسه: سلام خیلی خوش آمدی مرسی یا ممنون.
تا فردا هم که موقعیت خلق کنیم، باز مرسی ممنون را میشود به کار برد.
تا حالا فکر کرده بودید که روزمرگی و تکرار با کلمهها هم ممکن است رخ دهد؟
چگونه دستِکم، در استفاده از کلمهها مبتلا به روزمرّگی نشویم؟
جواب: بازی با ساختار جملهها و آوردن مترادف. برای مثال: موقعیت را بسنجید و ببینید کدام کلمه یا ساختار مناسبتر است. در اصطلاح میگویند جمله یا کلمه باید به بافت متن یا موقعیت بیاید.
سادهترین مثال همین احوالپرسی است.
سر سفره: دستت طلا مامانگلی.
به دوستت: دستت درست. یا دستت سلامت.
در مهمانی:چهمیوههای خوشرنگی، چقد آبداره. چه قد شیرینه!
در مهمانی: چه دستپختی داری خاله یا زنعمو، چه عطری، چه برنجی پختی!
و... .
۶. این چهار کتاب را حتما بخوانید.
غلط ننویسیم از استاد نجفی و فرهنگ درست نویسی سخن از استاد انوری. برای این دو کتاب جدول میدهم تا براساس جدول بخوانید.
این دو کتاب شبیه فرهنگ لغتاند؛ پس خواندن از ابتدا به آخر یا برعکس، فایدهای ندارد.
بهتر بنویسیم استاد رضا بابایی و دستور زبان استاد خانلری.
با این چهارتا کتاب میتوانید هم درست هم ساده هم بهتر و هم زیبا بنویسید.
۷. به حتم، در مجاورت هر کسی یا چیزی که قرار بگیرید، در نوشتن یا حرفزدنتان از آن شخص یا چیز تأثیر میگیرید و این کاملاً ناخواسته است.
حالا دقیقتر نگاه کنید ببینید در مجاورت چهکسی یا چهچیزی قرار دارید؟
برای مثال یک هفته فقط شبکهٔ دو یا سه یا چهار را ببینید و بعد شروع کنید به حرف زدن و نوشتن.
یک هفته فقط در مجاورت روزنامهها باشید. همچنین، در مجاورت ترجمهها.
یک هفته از یک نویسنده بخوانید.
جادوی مجاورت را جدی بگیرید!
۸. نوشتن متنهایی که هیچکس نفهمد هنر نیست؛ هرچند قرار هم نیست هر متنی را هر کسی بفهمد. زیرا بیشتر متنها مخاطب نوعی و حرفهای خودشان را دارند.
سادهنویسی هم هنر است هم جسارت میخواهد.
نویسندهٔ کممایه، کممایگی خود را کجا پنهان میکند؟ پشت کلمههای سخت و جملههای یک صفحهای با ساختارهای پیچیده.
باعث تأسف است اگر بگوییم فلان استاد در فلان دانشگاه، کتابی نوشته ۶۰۰صفحه. تازه یک کلمهاش را نمیتوانی بفهمی!
برگردیم به امتحانهای دانشگاه یا دبیرستان یا در کل هر آزمون و مصاحبهای که پیش رو داریم.
در آزمون هوش پیچیدهکردن سؤال طبیعی است؛ اما همهٔ آزمونها که آزمون هوش نیست.
پس این کمترین حق دانشجو یا دانشآموز است که در آزمونها فقط سؤل را حل کند و در بند پیچیدگیهای ساختار جمله نماند.
۹. خلّاق بنویسید سپس هوشیار ویرایش کنید؛ چون
سرعت مغز از سرعت ذهن بیشتر است.
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۵:۰۱ عصر
۱۶آذر۱۳۹۴
برگرفته از چند کتاب و نیز دورههای نویسندگی و ویرایش مؤسسهٔ «ویراستاران»
جهانبینی من محدود
به تأثیر از پارهای
اما آن پارهها
همان تافتههای جدا بافته
همان عوام کرنشکُن
و خواص کاذب
اجازه نمیدهم دیگر
نه به خود نه به آن تافتهها
جهانبینی مرا متأثر
از نگرش خود کنند
جهانبینی من
فقط توحیدی است
و الهی
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۹:۲۶ شب
۹فروردین۱۳۹۳
طاعون زدهاند
داراهای نااهل در بدو امر
حال که استیفا میکنند
جزامیاند
نااهلان دارا
با بدعتهایشان
طاعونزدههای جزامیاند
و ندارهای نااهل
دنبالههای بریدهٔ جزامیهای
طاعونزده
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۲:۳۵ بامداد
۱۵فروردین۱۳۹۳
یک استعداد است
برای بردگی و اسارت
برای ساقطشدن از حَیِّز وجودی
انتفاع به کنار
انتفاع از تمام موهبتهای الهی
همان حقوق عامّ هر جاندار
و خاصّ نوع بشر
سیاهبودن یک استعداد است
استعداد برای داشتن
داشتن هیچ حقی!
و انسانبودن یک استعداد دیگر
استعدادی برای روا داشتن تجاوز
بر همنوع
پس از تمامکردن رمان ریشهها
نوشتهٔ الکس هیلی
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۸:۴۰ صبح
۱۸فروردین۱۳۹۳
نمیبینم
شرافت کودکانهٔ کودکان را دیگر نمیبینم
اصلاً کودکی نمیبینم
چه مشمئزکننده
آمیزهٔ ابتذال و کودکی
برچهرهٔ دخترکها
و غمانگیز بارش شرارت
از حدقهٔ چشم پسربچهها
میبینم گوسفندبودن بشر را
همچنان
برای ذبحشدن
به پای تمدن
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۱۲:۳۵ظهر
۱۸خرداد۱۳۹۳
درخت سیب جوانه زد
در دلم
همان دم که یادت کردم
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۱۰:۱۷ شب
۱آذر۱۳۹۳