......

......

......

......

- آقای قوه‌قضائیه چرا دکتـ...

- مگه قوه‌قضائیه آقائه؟

- خب خانم قوه‌قضائیه چرا دکتر عبـ...

- صبر کن ببینم! به قوه‌قضائیه توهین می‌کنی؟

- نه به خدا! اولش درخواست داشتم. نمی‌دونم چی شد رسید به دعوا؛ اون هم دعوای جنسیتی. آخرش هم انگار داره ناموسی می‌شه!

ببخشید بی‌خوابتون کردم.


ادامه‌نوشت

فرق است میان بی‌خواب‌ترین با بیدارترین.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

جمعه ۱۹:۱۷

۲۷مهر۱۳۹۷

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۷ ، ۱۹:۱۹
محمدباقر

رفته بودیم خانهٔ دوستم برای چشم‌روشنی دخترکوچولوی نازش.

دوستم، بابای بچه درآمد گفت: «قربون پَک‌وپوز بچه‌م بشم.»

خانمش گفت: «مگه حیوونه؟ درست قربون‌صدقه برو!»

دوستم گفت: «خو قربون دَک‌ودَن دخترم بشم.»

خانمش گفت: «می‌شه اصلاً قربون بچه نری!»

دوستم گفت: «لب‌ولوچه چی؟»

خلاصه این بگومگوها عصرمان را ساخت.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

دوشنبه ۱۶:۴۶

۲۳مهر۱۳۹۷

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۷ ، ۱۶:۴۹
محمدباقر

_ ارث بابامه. می‌خوام بسوزونمش.

_ آی آقا‌، ارث بابات رو من می‌خوام.

_ تو چه کاره‌ای؟

_ ارث‌باباخور مردم.


اندر گفت‌وگوی من و دوستم در مترو و طنازی مردم در این وانفسا


محمدباقر قنبری نصرآبادی

یکشنبه ۱۳:۳۷

۲۲مهر۱۳۹۷

موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۲ مهر ۹۷ ، ۱۳:۳۹
محمدباقر

می‌گم نمی‌گم عشقم که بگی چه زود شدم عشقت؛

اما عشقم عاشقتم!

می‌گه عجب...


محمدباقر قنبری نصرآبادی

یکشنبه ۰۰:۱۹

۲۲مهر۱۳۹۷

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۷ ، ۰۰:۲۱
محمدباقر

می‌گه نصف‌شبه شد.

می‌گم خب!

می‌گه نمی‌خوای بخوابیم؟

می‌گم تازه سرظهر امریکاست.

چیزی نمی‌گه.

منم گوشی‌ رو قطع می‌کنم و می‌خوابیم.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

شنبه ۲۳:۵۲

۲۱مهر۱۳۹۷

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۷ ، ۲۳:۵۳
محمدباقر

می‌تونم امروز بروم سر کار و بهش فکر نکنم.

می‌تونمم فقط بروم سر کار.

ادامه‌نوشت

البته کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه‌فروش؟


محمدباقر قنبری نصرآبادی

شنبه ۱۳:۴۵

۲۱مهر۱۳۹۷

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۷ ، ۱۳:۴۶
محمدباقر

این از

رؤیا

و

آرزو

که دست‌نیافتنی‌اند.

این هم از

پرستو

که مهیای رفتن است!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سه‌شنبه ۰۲:۰۶

۱۰مهر۱۳۹۷

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۷ ، ۰۲:۰۷
محمدباقر

دخترک دست‌فروش به هر عابری که از کنارش رد می‌شد یا به هر ماشینی که جلوی پایش و پشت چراغ می‌ایستاد، التماس می‌کرد که برادرش را به بیمارستان ببرند. چشمان نیمه‌باز پسربچه و نگاهش به مُشتش و جعبهٔ آدامس‌ها...

یکی از ده‌ها عابر خیابان انقلاب، جلو آمد و دستش را دراز کرد و خواست کاسه‌ای سوپ به دخترک بدهد.

دخترک بهتش زده بود. مرد گفت: «با این حال، این تمام کاری است که می‌توانم بکنم... .»


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سه‌شنبه ۰۱:۴۷

۱۰مهر۱۳۹۷



موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۷ ، ۰۱:۴۷
محمدباقر

رؤیاهای من آینده نیستند.

هر چه می‌خواهم در گذشته است!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سه‌شنبه ۰۱:۲۳

۱۰مهر۱۳۹۷

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۷ ، ۰۱:۲۶
محمدباقر

_ هی ریک!

_ چیه؟

_ خودت رو آماده کن. هم‌نوعامون دارن میان سروقتمون.

_ یعنی چی؟

_ ما مثل اونا فکر نمی‌کنیم، پس محکومیم به مرگ!

_ اگه مثل اونا فکر کنیم چی؟

_ باز هم می‌کشنمون؛ چون از اونا نیستیم.

_ حالا چکار کنیم؟

_ کمین می‌کنیم.

_ چرا؟

_ چون از اونا نیستیم.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سه‌شنبه ۱۸:۲۸

۱۶مرداد۱۳۹۷

موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۵ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۴۷
محمدباقر