......

......

......

......

ماشین کناری‌مون

شنبه, ۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۵۳ ب.ظ

نشسته بودم در ماشین دوستم.

از دانشگاه برمی‌گشتیم.

ماشین‌های دور و بر و مغازه‌ها و مردم را می‌دیدم.

در فکر بودم.

ضبط ماشین روشن بود؛ ولی صداش خیلی کم بود.

فقط می‌شد شنید که آهنگی در حال پخش است.

نه آهنگ نه خواننده هیچ‌کدام شنیده نمی‌شد.

همین‌طور که در فکر بودم، توجهم رفت سمت ماشین کناری.

هم مرد و هم زن در حال خندیدن بودند و مدام با هم گفت‌و‌گو می‌کردند.

آره هم خنده و هم گفت‌و‌گو طبیعی بود!

از ما سبقت گرفتند؛ ولی پشت چهارراه رسیدیم بهشون.

همچنان خنده بود و مدام گفت‌و‌گو.

کنارشان توقف کردیم.

از همان ابتدا داشتند بحث می‌کردند؛ اما با زبانشان!

با هم اختلاف داشتند. اختلافی در حد بمب و در حال منفجر‌شدن.

بگذریم! کارشان را پسندیدم.

در خیابان بودند و در ماشین.

جلو دید مردم.

مرد عصبانیتش را با فریادزدن و ابروهای گره کرده نشان نداد.

مشت بر سر زن نزد.

زن درِ ماشین را باز نکرد.

عجز و لابه نکرد. دستش را طرف فرمان ماشین نبرد.

جالب‌تر بچه‌ها بودند. تظاهر می‌کردند سرشان در کتاب است.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۳:۴۸ ظهر

۵تیر۱۳۹۵

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۰۵
محمدباقر

نظرات  (۱)

فقط بحث میکردن؟
پاسخ:
سلام
دقیقاً.
فقط با حرف؛ اما با روی گشاده و خنده‌های ساختگی.
لبخند روی صورتشون بود.