سیاهی شب را گاه دلگیرم
گاهگیر میکند دلم
سیاهی شب پاینده
و این دل من است و گیریاش
که عارض
چه دلانگیز
سیاهی پرفروغ شب!
این دل من است، گاه گیر میکند
گاه دلگیر میشود
در سیاهی پایندهٔ پرفروغ شب
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۷:۳۸ شب
۸فروردین۱۳۹۳
سیاهی شب را گاه دلگیرم
گاهگیر میکند دلم
سیاهی شب پاینده
و این دل من است و گیریاش
که عارض
چه دلانگیز
سیاهی پرفروغ شب!
این دل من است، گاه گیر میکند
گاه دلگیر میشود
در سیاهی پایندهٔ پرفروغ شب
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۷:۳۸ شب
۸فروردین۱۳۹۳
رفته بودم
برای پختن خامهٔ خام وجود
که در اسارتش من
نزد حضرت استاد
ابتدا پختهٔ بارگاهش شدم
و آستانش
در اثنای گفتوگو
پختگی صدای حضرت استاد
بود و مرتبت در علوّ علمیاش
که پختهاش شدم
شک بردم در انتها به خود
آخر فهم نشد
پختهٔ وجود حضرت استاد
یا خامِ خامی وجود خویش!
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۹:۲۰ شب
۱ااسفند۱۳۹۲
من نیز مثل تو
تو مثل ما
ما مثل آنها
آنها مثل شما
شما مثل من
صرف میکنیم فعل ناامیدی
و خسران را
بیاعتمادی میبارد
از چشمها
تظاهر به بیاعتنایی
و عادت در مرّگی روزانه
و رویگردان از دنیا
گرچه سرگردان غرقهایم در آن
متوحش از همنوع
در اجتماع انسانی ملل
و قاب جامعه
قرنطینه در چارچوب خیال
و ذهن
پادزهر این طاعون
همیشه دو چیز بوده و هست
ایمان
و به دنبالش عمل صالح
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۰۷:۰۷ شب
۸فروردین۱۳۹۳
آن قدر مشغولم به روزمرّگی
که نفهمیدم هیاهوی کلاغ
از سر نو بودن روز بود
و در پی روزی نو واردشدن
به میدان کارزار
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۴:۴۵ ظهر
۲۷بهمن۱۳۹۲
کمان شد سرو
نه از پاییز
نه از سرما
که از زیبایی روی پریرویی
چه قد خم کرد
حواسم نیست
که قدری این هوا سمی است
کمان شد سرو
و در چلّه
قد رعنا و سرسبزش
چه عزمش جزم رفتن شد
و دولت در کمان در شد
هوا پر مه
و تیری در دل ظلمت
نبودش اختیار اما
دلیری نه جسارت کرد
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۸:۲۱ صبح
۸آذر۱۳۹۳
الا یا ایّهاالساقی
بده جامی
به این آدم
به بیحوّاترین آدم
که گرچه زد جوانه در دلم این یک درخت سیب
بخواهم من شدن یک بارقه
سرشارِ از امّید
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۱۲:۴۴ بامداد
۲۵بهمن۱۳۹۳
روزی میرفتیم و میآمدیم
اصلاً ماضی استمراری بودیم
مگر نه این است
حال بعید من!
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۷:۵۴ شب
۸آذر۱۳۹۳
گفته بودم ملالتم را
از مرّگی
باز هم مرّگی
تکرار نگاههایم
آن هم کلیشهای
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۸:۱۰ شب
۱مهر۱۳۹۳
شب بود
خزان بود
سرد بود
اینها همه بود
چون تو نبودی
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۳:۰۷ ظهر
۱۹مهر۱۳۹۳
گر نباشد در توانم یوسف کنعان شدن
شیخ صنعان را که تانم من شدن
در پناه لطف حق باید گریخت
گر نتانی معتصم بر حق شدن معتضد باید شدن
*معتصم: چنگزننده
*معتضد: یاریجوینده
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۳:۲۰ ظهر
۲۵مرداد۱۳۹۱