......

......

......

......

۵۵ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

امروز برای کمک به‌زلزله‌‌زده‌ها رفتم هلال‌احمر؛ البته در قسمت بسته‌بندی کالاهای اهداییِ مردم و بارزدنِ این کمک‌ها و فرستادن به مناطق حادثه‌دیده.


با بچه‌های داوطلب، عهده‌دارِ تفکیکِ پوشاک زنانه و بچه‌گانه و مردانه از هم شده بودیم. با خودم می‌گفتم برخی لبا‌س‌ها واقعاً درخورِ هدیه‌دادن نیست؛ پس چرا هدیه می‌دهند؟


در این فکرها بودم که مردی تکیده و به‌ظاهر روستایی، لباس‌هایی را آورد که واقعاً خودش و خانواده‌اش به‌ آن‌ها محتاج‌تر بودند. لباس‌هایش اصلاً نای نشستن روی بدن را نداشتند؛ اما آمد با عشق تقدیم کرد و رفت. مانده بودم بگریم یا همچنان غر بزنم که چرا چنین لباس‌هایی را برای هدیه‌کردن آورده است.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۹:۰۶

۲۵آبان۱۳۹۶

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۶ ، ۱۹:۲۰
محمدباقر

مترجمِ سخنانِ رئیس‌جمهوریِ فلان کشور

خطاب به رؤسای‌ جمهوریِ دیگر کشورها:

لطفاً بخندید، رئیس‌جمهوری جوک گفتند!

[خندهٔ همهٔ حضار و به وجدآمدنِ خودِ رئیس‌جمهوریِ فلان‌ کشور]


پس‌ از جلسه و پرسش خبرنگاران از مترجم: چگونه جوک رئیس‌جمهوری فلان کشور را ترجمه کردی که همه خندیدند؟!

مترجم: جوکش مهم نیست؛ ولی جوک گفتند.

[خندهٔ خبرنگاران]


پی‌نوشت

این اتفاق واقعیت داشته است؛ فقط چون اصل مطلب را پیدا نکردم، با قدری شاخ‌وبرگ نقل به مضمون کردم.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۶:۰۰

۲۴آبان۱۳۹۶

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۶ ، ۰۶:۱۰
محمدباقر

دیشب در آشپزخانه، سر میز نشسته بودم و داشتم شام می‌خوردم با حسی شبیه به این: روی جدولِ کنار خیابان، می‌لرزم و نذریِ یخ‌زده می‌خورم!


دقیقاً حسم این بود؛ از بس پسرخواهرم سر یخچال می‌آمد و درِ یخچال را تا بوق هشدارش باز نگه‌ می‌داشت تا بلکه خوراکی مطلوبش را بیاید.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۹:۵۵

۲۳آبان۱۳۹۶

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۶ ، ۱۹:۵۹
محمدباقر

هر وقت مطلبی برای نوشتن ندارم و ذهنم از تکاپو می‌افتد، وبلاگ‌های به‌روزشدهٔ بیان را مرور می‌کنم. گاهی جذب عنوان مطالب می‌شوم و گاهی گرفتار سه‌خط اول!


کم پیش می‌آید تا تهِ متن‌های طولانی را بخوانم. نه اینکه آن متن بی‌ارزش باشد؛ فقط حوصلهٔ خواندن متن‌های طولانی را ندارم؛ به‌خصوص اگر انتخابم تصادفی باشد.


از آن طرف هم، برخی متن‌ها را نخوانده رها نمی‌کنم؛ مثلاً اگر متنی منشأ الهام باشد یا قلم روان باشد یا واژه‌های کمیابش کم نباشد، واژه‌به‌واژه می‌خوانمش.


همیشه سعی می‌کنم بیش از سه هدف را نشانه بگیرم: هدف اول الهام‌گرفتن، هدف دوم واژه‌یابی، هدف سوم آشنایی با نحوهٔ به‌کارگیری واژه‌ها، هدف چهارم آشنایی با دنیای دیگران و هدف پنجم بداهه‌نویسی.


یک‌کم گنده‌گویی کردم و حاشیه رفتم. اصل مطلب ‌خط اول است، به‌علاوهٔ همین دو خط: بداهه‌نویسی را توصیه می‌کنم به خودم؛ بداهه‌نویسی زیر متن‌های بروبچه‌های بیان.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۲۲:۴۵

۲۲آبان۱۳۹۶

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۶ ، ۰۰:۴۲
محمدباقر

ساعت...

ساعت ۱۰ شب صرف شام با جومونگ

ساعت ۱۲ شب روی تخت و ردکردنِ یک‌عالمه پستِ نخوانده

ساعت ۵ صبح بیدارباش و غلتیدن روی تخت

ساعت ۵:۲۰ صبح نماز

ساعت...


برنامهٔ روزانهٔ یکی از خویشان است.


ساعت...

ساعت ۱۰ شب شام سرد شده است و خبری از جومونگ نیست.

ساعت ۱۲ شب تختش خالی است و موبایلش در دسترس نیست.

ساعت ۲ بامداد همچنان تختش خالی و چشم زن و بچه‌هایش به در است.

ساعت ۵ صبح با آهسته‌ترین صدا از جا می‌پرد.

ساعت ۵:۲۰، ساعت ۵:۴۰ نماز در حال قضا‌شدن است!

ساعت...


برنامهٔ این روزهای همان قوم‌وخویش ما هنگام سکتهٔ مغزی برادرش!


دعا کنیم برنامهٔ این روزهایش، به همان روزهای عادی‌اش برگردد.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۲۳:۰۳

۲۲آبان۱۳۹۶

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۶ ، ۰۰:۲۲
محمدباقر

نکند شیدای معشوقی شده‌ایم که زیر نور موبایل دلبری می‌کند؟!

نکند افسونِ معشوق‌، زیر نور ماه، ماه‌هاست که افسانهٔ ماهاست؟!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۰۳:۳۲

۲۲آبان۱۳۹۶

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۶ ، ۰۳:۵۵
محمدباقر

گاهی خرشدن را برای خودتان تجویز ‌کنید: کمتر ‌بفهمید و بیشتر تحمل ‌کنید!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۲:۵۳

۲۱آبان۱۳۹۶

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۶ ، ۱۶:۵۳
محمدباقر

سخن اول

عقیدهٔ «ویراستاران» بر این است که ‌بیشترِ واژه‌ها یا از ذهن ما پاک‌شده‌اند یا در پسِ ذهن ما بی‌مصرف باقی مانده‌اند. پس به مدد شعر، دایرهٔ واژگانی‌ات را بگستران.


مثال از خودم است:

«پسری داشت شحنهٔ تبریز

حسن او دلفریب و شورانگیز»

دلفریب و شورانگیز را بعید می‌دانم در جمله‌هایتان استفاده کرده باشید. البته شاید به‌کار گرفته باشید. کسی چه می‌داند!

درضمن شاعرِ ما، عراقی، به دل‌و‌قلوه متوسل شد. در فهرست مطالب، «به دست‌و‌پا متوسل شو» را بخوانید.


سخن دوم

استاد بابایی می‌گوید که از شعر برای ساختارهای متنوع در جمله‌سازی بهره ببرید.


مثالی آورده است:

«جان است، نه مال است که آسان بتوان داد.»

ساختار کلیشه‌ای این مصرع این است: جان همچون مال نیست که بخشیدن آن آسان باشد.

برپایهٔ این ساختار می‌توان چنین جمله‌هایی ساخت:

۱. سخن از آبروی انسان‌هاست، نه آب لیوان که هر جا خواستیم آن را بزیزیم.

۲. اسلام دین خداست؛ نه ملک شخصی که آن را بذل و بخشش کنیم.


یک مثال هم از خودم:

«نه از تو به من رسید بویی

نه وصل توأم نمود رویی»

براساس این بیت، می‌توان این ساختار را در جمله آورد:

نه خیرت را خواستیم، نه شرّت را.

ساختار کلیشه‌ای: خیر و شر تو را نخواستیم.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۱:۲۷

۲۱آبان۱۳۹۶

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۶ ، ۱۶:۵۰
محمدباقر

مسئولان نامحترم و ناکارآمد به‌جای معضل جوانان، به‌ معضل جوانان رسیدگی می‌کنند.


یعنی که معضلی جز جوانان ندارند.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۷:۱۸

۲۰آبان۱۳۹۶

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۶ ، ۲۲:۱۴
محمدباقر

از ماشین که پیاده شد، مستقیم به‌‌سمت ما ‌آمد. نه بلندقد بود، نه اندام ورزیده‌ای داشت؛ با این حال بدش نمی‌آمد زمین زیر گام‌هایش ترک بخورد.


به من که رسید، هوس کرد روی سرم دست بکشد. نمی‌دانم چرا تهِ دلش راضی نمی‌شد و مدام سمت من می‌آمد و روی سرم دست می‌کشید. شاید به‌گمان خودش داشته به سگی بی‌سروپا ترحم می‌کرده و منتظر دم تکان‌دادن آن سگ بوده... هر چه که بود، دست از سرم برنمی‌داشت و مدام با انگشتان درشتش سرم را طوری نوازش می‌کرد که مجبور شوم چشم‌هایم را ببندم.


نفهمیدم چه شد همان دستان نوازش‌گر، آن روی دیگرش را روی صورتم نشان داد. شاید از دوئل چشم‌ها می‌هراسید. با اولین سیلی رد اجدادش را بر صورتم گذاشت: رد آتش‌بارهای اجدادش بر سر سرخ‌‌پوست‌ها. با دومین سیلی رد پدرانش را روی گونه‌ام پررنگ‌تر کرد: رد شلاق‌های پدرانش بر سر سیاه‌پوستان و الان رد خودش را خونین می‌خواست: رد مالک‌شدنِ چشم‌هایم را برای چشم‌هایش!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۰۰:۰۲

۲۰آبان۱۳۹۶

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۶ ، ۲۲:۱۲
محمدباقر