......

......

......

......

۸۰ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

جملگی تنها می‌چسبیم

به زندگی!

و تنها، هنگامهٔ زندگی

تنها حرکت می‌کنیم.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۸:۴۹ صبح

۱۳بهمن۱۳۹۲

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۵ ، ۱۶:۲۶
محمدباقر

یک جبری لاجرم

در برزخ الف و ب گرفتار آمد

حال مجبور به الف

یا مخیّر به ب

نه، مجبور به ب و مخیّر به الف

اصلاً چرا الف؟

نه چرا ب؟

ترجیح بلا مرجّح لابد می‌دانی

محال!

خودخواهی یا خداخواهی

حداقل را اکتفا کردم

کدام، کدام است؟

اگر ندانی از الاغ کمتری

آخر تو خود را به نفهمی زده‌ای

و آن زبان بسته محروم از فهم

از قضا بر اقتضا

و بر حسب طبیعتش.

شاید هم تشنهٔ چیزی هستی

خدا را کنار زده‌ای و حبّ ماسویٰ پرورده‌ای

اگر جبر را معتقدی، باش

اما تمییز خودخواهی و خداخواهی نیز

در مسیر خداخواهی قدم نِه

و استدلال اینگونه کن

به جبر، مجبور

و محدود به حدّ الهی

حال به جبر در طول شعاع جاذبیّت کمال

قرار یافتی!

بَه، چه جبری از این گواراتر

نوش جانت


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۵ ، ۰۳:۰۹
محمدباقر

زیاد مانده‌ام انگشت به دهان

و تنها نظاره‌گر

آخَر درماندم و ماندم در هدف هنر هنرمند.

جز تعجب

مطالبه‌ای نیست از من

و من تا امروز

زیاد مانده‌ام انگشت به دهان

و تنها نظاره‌گر

نشانه‌های تمدن را سراغ بگیری

می‌گویم

همین احسنت‌گفتن‌هایم

بود!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۵ ، ۱۲:۳۷
محمدباقر

در مفطورم عاریت بود

سر تعظیم را فرود آوردن

و در نهادم

نهایت عشق.

خلاصه شد در سجده

حالِ بندگی یا عار بردگی

آخِر

سر تعظیم به فرش می‌رسد

و تو مخیّری در ابتکار

بندگی خدا

یا اگر منم بردگی ماسویٰ


*ماسوی: هر چیزی غیر خدا


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۵ ، ۱۲:۲۶
محمدباقر

نه، نواخت آنچه نباید

بشر

ننواخت آنچه باید

بشریت

آهنگ تو چیست؟

هم آهنگ با بی‌نهایت «ایسم»

عاقبت فغان پوچی

یا شاید

هماهنگ با اسلام

و سرانجام قال هیچی و نیستی

همان که گفت حلّاج

أنا الحق!

آری، این سرش به دار شد

آن دیگری سرش به باد


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۵ ، ۱۲:۱۸
محمدباقر

تا می‌گوییم خنجر زود ضربه‌های از پشت سر یا حمله‌های غافل‌گیرانه به ذهنمان متبادر می‌شود.


تا می‌گوییم دیده‌بان زود شخصی را تصور می‌کنیم که در بالاترین نقطه با دوربین یا بدون آن به دوردست‌ها خیره شده است.


تا می‌گوییم اجمال زود خلاصه‌‌گویی یا خلاصه‌نویسی یا امور کلی و مبانی به ذهنمان می‌آید.


تا می‌گوییم فقر زود فحشا به ذهنمان می‌آید.


تا می‌گوییم...


خب این طرز فکر تا حدی درست است. حتی وقایع تاریخی ثبت‌و‌ضبط‌شده برای خنجرزدن از پشت‌‌ هست. یا در دانشگاه تا استاد می‌گوید اجمال دقیقاً خلاصه‌گویی مدنظرش است. یا... .

اما سعی کنیم از این به بعد کلیشه‌ای فکر نکنیم.

هم دودوتا چهارتا کنیم هم فراتر برویم.

مبنا منطق باشد و صغری و کبری و نتیجه‌گیری؛ اما قدری طور دیگری بیندیشیم. خلاق بیندیشیم.

نگذاریم تلویزیون یا فیلم‌ها یا اطرافیان یا روزنامه‌ها یا...، لازم و ملزوم‌ها را به ما القا کند.


خنجر را هم از پشت می‌زنند هم از جلو. پس اگر خنجر دیدیم، احتمال بدهیم هم از پشت و هم از جلو به ما حمله می‌شود.


دیده‌بان هم برای دشمن است هم دوست. هم دور هم نزدیک. هم غیر هم خودمان. پس هر جایی که احتمال می‌دهیم دشمن وجود دارد باید دیده‌بان قرار دهیم. این دشمن یا در کمین دل است یا در بیرون مرزهای ایران عزیز است یا در درون مرزها.


منظور از اجمال گاهی ساندویجی گفتن مطلبی است.

اجمال مختصر‌گویی نیست؛ فشرده‌گویی هم هست. غذاهای ساندویجی بالاخره سیرکننده هستند. دسر و پیش‌غذا نیستند. گاهی به مقتضای زمان یا مکان این غذاهای ساندویجی جوابگوی نیازمان هستند.


اتفاقاً ثروتمندیِ ثروتمندانِ نااهل و زیاده خواهی‌هایشان باعث می‌شود برای رسیدن به خواسته‌هایشان دست به هر کاری بزنند. برای پاسخگویی به نیازهای زیرشکمشان، آن هم بدون تعهد حتماً سراغ کم‌بضاعت‌ها می‌آیند.

پس به همان نسبتی که می‌گوییم فقر و به دنبالش فحشا به ذهنمان متبادر می‌شود، باید تا می‌گوییم ثروتمند، باید به دنبالش بی‌قید‌وبندی و فحشا در ذهنمان متبادر شود.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱:۵۹ ظهر

۱خرداد۱۳۹۵

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۴:۰۲
محمدباقر

چقدر می‌بازد

زندگی، رنگ!

عاملانش در کثرت

افسوس نه در حسرت

خوبان یک‌به‌یک می‌روند

رفته‌اند

روشنان رفتند

حسین رفت

باز هم دنیا شد بازی

تعارض آمد

به دنبالش تنازع

حداقل اینجا بافتن نمی‌خواهد

فلسفه

جهان‌بینی تحصیر در مادّه

لاجرم تحدید به خاک

اِدبار زمانه و محکومیت دو تن و یک چیز

خدا به عدم

خودت به هیچ

و حتماً تمام فیلسوف!

دنیا به پوچی، به سُخره

شیرین، اقبال زمانه

خدا به فراموشی اگر، نه محکوم به عدم

وگرنه قائل به وجودش

و تو سر مست از خوشی

دنیا به غایت رسیده

و مرگ خار شرنگ‌زای جان‌آهنج.

ماسویٰ را غیر از تعقّل، تجسیم کن

اکنون همان شدی

و با همان محشور

فراتر از ادبیات تو است

گفت‌و‌گو از حیات

آن هم معقولش

حسین علیه‌السلام به خاک افتاد

باز دنیا را به بازی گرفتیم

به زیر شکم پرداختیم

تصاعد ما تجاوز نکرد از دهان

و این منتهی‌الیه عمر هفتادسالهٔ ماست!

ابتر عاشورای حسین نیست

ابتر من و تو به دست خود هستیم

کار من و تو بدین درازی

کوتاه کنم که نیست بازی

(نظامی گنجوی)


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۳:۱۱
محمدباقر

قهقرای ندامتت چه بود؟

فلسفه مباف

به خوردم هم مده

مکتب درست مکن

توجیه را موافقم

مقابل وجدان!

ثبوت زندگی، با فرهنگ پیشرو

بر تو ثابت بود

و اثبات این علم، روشن‌تر

دعوت جامعه، پیشکِشت

اما خودت رسیدی به آب حیات

دریغ از جرعه‌ای نوشیدن

همین تو را بس

این علم... و لا یزید الظّالمین الاّ خسارا (اسراء، ۸۲)

علم به علم و تعلّل!

محکومی به سقوط

و به جبر نابودی

آخر نه حرکتی

که زندگی کرده باشی

و نه زندگی که حرکتی

علم هم وبال می‌شود

همان قهقرای ندامتت!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۲:۵۱
محمدباقر

من نیز در کِلکم

در سلک توأم و به کیش تو

قائل به جبر و مقیّد به آن

آری

آتش مجبور به سوزاندن

و برش شمشیر به جبر

این بود منطق آل امیّه

و جملگی ملعون

لکن سست شد ارادهٔ جبری‌ام

دقت از تو، لازم به تکرار نیست

آخر دم خروس را چه کنم؟

همان دستی که سوزاند

خیمه‌ها را

و برید سرها را


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۲:۴۱
محمدباقر

اگر در حوزهٔ کتاب و ما یتعلّقش اختیاردار بودم!

قسمت اول


۱. لیست کاملی از این ناشران تهیه می‌کردم:

فعال و غیرفعال،

تخصصی و غیرتخصصی،

شغل اول و غیر شغل اول،

درسی و غیردرسی

و... .


۲. دست‌کم به مدت یک سال، با کار گروهی، فعالیت این ناشران را بررسی می‌کردم.


۳. مجوز ناشران غیرفعال را معلق می‌کردم و با شرایطی مجوزشان را باز پس می‌دادم.


۴. ناشران غیرتخصصی را محدود می‌کردم و برخی مزایا را از ایشان می‌گرفتم.


۵. ناشرانی که نشر در الویت دومشان است، محدود می‌کردم و برخی مزایا را از ایشان می‌گرفتم.


۶. ناشران تخصصی و شغل‌ اولی را سازمان‌دهی می‌کردم.


۷. مالکیت معنوی را جدی‌تر می‌گرفتم و حتی در فضای مجازی پیگیری می‌کردم.


۸. ناشرانی که کتاب‌های ویرایش‌نشده چاپ می‌کنند، جریمه می‌کردم.


۹. ناشرانی که ویرایش را جدی می‌گیرند، بیشتر حمایت می‌کردم.


۱۰. سعی می‌کردم ناشران را به سوی تخصصی‌شدن سوق دهم.


۱۱. از تعداد ناشران کم می‌کردم؛ ولی انحصاری‌شان نمی‌کردم.

۱.۱۱. شاید هزار ناشر کافی باشد. اما به طور چرخشی و با قوانین خاص سال‌به‌سال یا فصل‌به‌فصل، پس از بررسی عملکردشان، مجوزشان را لغو می‌کردم و به سایر ناشران فرصت فعالیت می‌دادم.

۲.۱۱. اگر به ناشرانِ بیشتری نیاز ‌شود، با مشورت اضافه می‌کردم.


۱۲. سیستم پخش کتاب را در سراسر کشور سامان می‌بخشیدم. یکپارچه می‌کردم. نمایشگاه‌های دائمی و تخصصی برگزار می‌کردم.


۱۳. فرهنگ کتابخوانی را به صورت خانگی یا فامیل‌به‌فامیل، در بین مردم رواج می‌دادم.


۱۴. قدرت و انحصارطلبی ناشران دولت و دولتی را در صورت مشاهده تعدیل می‌کردم.


شاید این‌هایی که گفتم در حد شعار زیبا و مطلوب باشد.

شاید هم برای نشر و چاپ و پخش کتاب زهر باشد.

خلاصهٔ کلام اینکه باید تغییر داد و تغییر کرد!



محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱:۲۶ بامداد

۱تیر۱۳۹۵

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۵ ، ۰۱:۳۲
محمدباقر