......

......

......

......

۸۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

زندیق در این زمانه شدم

کافر به تک خدای یگانهٔ

ساختهٔ ذهن بشر متمدن

که شکرش گویند دیوانه‌وار

به خوشی در نعمت

ناسزایش گویند

بل محکوم کنندش به عدم

در مصیبت‌ها و نقمت‌ها

شیرین‌تر بخواهی

رسیدن به این خدای

طی طریق و رفتن می‌خواهد

حال من نیز کافرم

و در آمدم در کِلکم

به سلک تو!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۵۴
محمدباقر

از خود درماندم

که چرا در تحیّر نماندم

انگشت به دهان و متعجب

چگونه تنها از مرگ ترسیدم

اما از خود بر خود

و از غیر بر خود

نه ترسیدم، نه لرزیدم!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۷
محمدباقر

چگونه عظمت روح بسنده کند به این سرای

و چگونه اشباع گردد

به فرض محال

بگردد و بگردید، اشباع را گویم

چگونه در تحیّر به سر نبرد

ابدیت از برای ادبیات این سرای

لقمه‌ای است بس بزرگ

و نه محدود به حد و حدود فرش!

تحیّر در وسیله است

در ابتدای رسیدن

نه در هدف

و نیز نه در کمال روح

اما لابد می‌دانی تکامل و شکوفایی

در همین وسیله است

و طی طریق کردن‌ها

از این دو: هدف و وسیله

هیچ‌کدام منکوب‌اند

و هیچ‌کدام موجّه دیگری

به اینجا که رسیدی

تازه می‌فهمی ابدیت در ابدیت جاری است

و اکنون زندگی را آغاز گفته‌ای


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۱
محمدباقر

هنر نیست

اما افتخار شاید

از خدا بودن و به او برگشتن

هنر اینجاست، مافوق افتخار

برای خدا بودن

اکنون حیات حسین می‌شود وسیله

برای لا اله الا اللّه

و کربلا همان فرقان هدف و وسیله

باقی می‌ماند

هر نفس پله‌ای تا ملاقات خدا

آری

در کربلا از درک همه چیز عاجزی

جز یک چیز، آن هم زیبایی

روح تشنه رحل اقامت افکند

در هدف نه در وسیله

اینگونه بود که از او

برای او

به سوی او عروج کردن

شد نورٌ علی نور

نه ابتدای تحیّر!

و روح در نور آرام گرفت

هنر اینجاست

فراتر از افتخار!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۲۷
محمدباقر

آری

مرگ حق است

حق

نه بدین پندار که

همگان پندارند

پیمانهٔ عمر

کاسه‌کاسه برداشتنش

یا که آنیّ و سرریز شدنش

که دهم تن به ذلت

تا دهندم یک سبو آب حیات

و زندگانی

لا اَری الموت جز سعادت

یا که احلی من عسل

زیر یوغ و جوغ ذلت رفتنم

آب حیاتم...سروری؟!

آن هم اگر

فرض محال

لا!

لا حیات با ستمگر دم‌خوری

چند صباحی حاکمی

انگ ننگم، رقّتم

این زندگی است!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۰۸
محمدباقر

فرق است میان زندگی‌کردن

و حرکت‌کردن

یک عمر تمدن ما را به حرکت‌کردن

جنبشی خالی از معنویت

جست‌و‌خیزی تحدید شده

محدود به پیچ‌و‌مهره‌های تحت استیلای ماشین

واداشت و بازداشت

حیات معقول را و دریغ کرد

آدم‌بودن و آدمیت را از انسان‌ها

و ما می‌پنداشتیم اینگونه

یک عمر زندگی کردیم

به هیچ!

به پوچی به سُخره گرفتیم

دنیا را

اما اکنون فقط باید زندگی کرد

و حتماً می‌دانی

زندگی فرهنگ می‌خواهد

همان‌گونه که

علی حق است و حق علی

حسین فرهنگ است و فرهنگ حسین

آری حسین

شهید فرهنگ پیشرو انسانیت است


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۵۱
محمدباقر

طاقت‌فرسایی می‌کند

اسارت در جهل عامه و عامی

و تدبیر مکارهٔ مکاران

ته‌نشین می‌کند

قهرمانان دنیای انسان‌ها

و انسانیت را

تسامحاً!

محجور از زمانه‌اند

نه اندیشه‌ها

و مهجور از قلب‌ها

نه نئشه‌ها

اینگونه بود که گرفتن گرفت

بلا!

عشق‌بازی به اوج خود رسید

در تاسوعا

و عاشورا...!

هرگز فرود نکرد. عشق؟

نه... اوج عشق!

تا چشم‌ها ببیند

گوش‌ها شنوا گردد

قلب‌ها بفهمند

نه قهرمان ته‌نشین‌شدنی است

و نه حیات معقول

تمام‌شدنی!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۴۱
محمدباقر

تو می‌گویی چطور می‌شود

دل باشد فهم نباشد

چشم باشد دیدن نباشد

گوش باشد شنیدن نباشد

من می‌گویم آخر لازم و ملزوم همدیگر که نیستند

تو می‌گویی همین که گفتم و بس!

من می‌گویم به پیشوند کج زینت داده شده‌اند

کج‌فهمی

کج‌بینی

کج‌شنوایی

و همین عدم است

می‌گویی چطور؟

می‌گویم کربلا

می‌گویی غرض؟!

می‌گویم امام را نشنیدند

حرم را ندیدند

و حق را...!

بهت‌زده چیزی نگفت

پس تیر خلاص را زدم

گفتمش اینان به سان ستوران‌‌اند

بلکه گمراه‌تر

چه اینکه در خون امام خود غوطه خوردند


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۴
محمدباقر

...جنگ سختی درگرفت

میان ضد ارزش و ارزش

همان خودخواهی و خداخواهی

میان یزید ملعون و حسین علیه‌السلام

به تعمّد نگارش اینگونه می‌رود

که حسین شد حلوای نقد

و یزید سرکهٔ زمانه

لابد در لفافه سخن می‌رانم

اما این هم صراحت

اینگونه بود که منِ کرنش‌گر حق حیات می‌باخت

و منِ برتر حق حیات می‌داد

تنها یک منِ ارزشی

دانست حق حیات و حیات معقول را

و دانست که دانستن را اکتفا نکرد.

عاقبت در نهایت مظلومی

اما

مقتدرانه جان باخت.

روزگاران خزان‌زده خزیدند به گذشته

و امروز همچنان شاهراه انسان و انسانیت جاری است.

اما جانبازی

و از من بپرسی می‌گویم عشق‌بازی

درباز نگه‌داشتن این شاهراه

جاری‌تر است.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۲۳
محمدباقر

به مستی راقم و اعجاز سطور

اعتقادی بس راسخ دارم.

قلم‌زدنی واقعی

نه برای تفریح

نه مفرّی

نه امرار معاشی

که همچنان از حرارت و هرم مستی،

حریقی بس جانسوز

و نیست‌کننده

به دامان بشر و بشریت زد

و درست در همین لحظه

که مس وجودی چون مومی سست،

سخت پذیرای قالبی منقّح شده است

هستی جدیدی توأمان با مستی شورانگیز

تقدیم بشر و بشریت کند.


به علامه جعفری رحمة‌الله‌علیه

که روحش قرین رحمت باد!


محمدباقر قنبری نصرآبادی

سال ۱۳۹۲

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۴۵
محمدباقر