......

......

......

......

به دخترعموی پنج‌ساله‌ام گفتم: های که من در عروسی پدرومادرت بودم و تو نبودی!


باورش نمی‌شد تا اینکه عکس کوچکی‌های خودم را نشانش دادم، آن‌هم در اتاقی که بعدها اتاقش شده بود و ما را راه نمی‌داد. برایش زبان هم درآوردم.


اصلاً حواسم نبود که بزرگ و کوچک فامیل دارند ما دوتا را نگاه می‌کنند. وقتی متوجه نگاهشان شدم که این دختر عمویِ ما چنان زد زیر گریه که همگان گفتند آخر کار خودت را کردی؟ یعنی که چرا صدای بچه‌ را درآوردم.


نتیجهٔ اخلاقی اینکه با این کارِ امروزم از الگوشدن برای بچه‌های فامیل بازماندم.


محمدباقر قنبری نصرآبادی

۱۹:۵۸

۳۰آبان۱۳۹۶

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۶/۰۸/۳۰
محمدباقر

نظرات  (۶)

همیشه قراره الگو باشیم واسه بقیه ؟ :)) 
نقطه عکس من 😄 من همیشه دراکولای خانواده هستم 😂
پاسخ:
ایول
منم همین روزهاست که تبدیل بشم!
:-)
:)
پاسخ:
لبخندتان ملیح بود!
:-)
۰۱ آذر ۹۶ ، ۱۰:۵۹ مریم نجفی
بچه بودن بسی خوب است!همیشه بچه بمانید
پاسخ:
یکی از جنبه‌های شخصیتی‌ام همین بچه‌بازی‌هاست.
حتماً نگهش می‌دارم و تقویتش می‌کنم.
:-)
سپاسگزارم
۰۱ آذر ۹۶ ، ۰۰:۳۵ رضا سهرابی
چقدر صمیمی نوشتین:)

عالی بود:)
پاسخ:
سلامت باشید!
بسی خوش‌‌حالم از این متن
که مقبول افتاده در دوستان
:-)
چه کار هیجان انگیزی:))
انتقام همیشه شیرینه:)
پاسخ:
ناخواسته بود...
ولی شیرینی‌ش به غرزدن‌های فامیل نمی‌ارزید!
:-))
در کل خوش گذشت...
زبان دراوردنتان را تصور میکنم روی زمین بند نمیشوم :)))))

پاسخ:
دقیقاً خطاب به دخترعمویم می‌گفتند تو بزرگی و این یعنی من بچه!
:-))