فقر، در انحصار ماست
يكشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۰۶ ب.ظ
هم سرد بود،
هم تاریک،
هم شب.
هر سه با تنهاییِ من و من روی صندلیهای اتوبوس نشسته بودیم.
با پسربچهای که آدامس میفروخت میشدیم هفت نفر.
به همهٔ ما میخواست آدامس بفروشد. حتی به خودش!
نخریدیم... .
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۲۳:۰۷
۳۰مهر۱۳۹۶
۹۶/۰۷/۳۰
چرا نخریدید ؟ شاید شما هم آدامس فروشی بودید که هنوز به قول معروف خودتان از صبح تا آنموقع دشت نکرده بودید
این به ذهنم رسید . و شاید